حبذا ...
چهارشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۲۳ ق.ظ
" ... بعد از شهادت حمید باکری در عملیات خیبر، بخاطر روابط نزدیکی که بچههای
اطلاعات با فرماندهی لشگر داشتند، تصمیم گرفته بودیم که در حضور آقا مهدی
از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم. به همین خاطر برای صدا کردن برادرانی
که اسمشان حمید بود از کلماتی چون اخوی، برادر و یا از نام خانوادگی آنها
استفاده میکردیم.
آن روز، یکی از تیمهای واحد برای انجام مأموریتی حساس به جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود. حمید قلعهای و حمید اللهیاری هم جزو این تیم بودند. هر وقت تیمهای شناسایی دیر میکردند، جلوتر از همه، آقا مهدی میرفت و کناره پد بالای سنگر میایستاد و منتظر میشد. از دور که نگاه میکردی مدام لبهایش تکان میخورد. نزدیک که میشدی میتوانستی ذکرش را بشنوی: لا حول و لا قوة الا بالله...
اینبار هم آقا مهدی و بعضی از بچههای واحد، در کناره پد به انتظار ایستاده بودند. آفتاب، در حال غروب بود که بلمهای گمشده از دور پیدا شدند. من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم: "حمید... حمید...!!" و به طرفشان دویدم. هنوز حال و هوای استقبال بچهها فروکش نکرده بود که متوجه آقا مهدی شدم. به دور دستِ جزیره جنوبی [مجنون]، که جنازه حمید آقا را به امانت داشت، خیره شده بود. توجه همه بچهها به آقا مهدی بود. بعضیها هم با عصبانیت به من نگاه میکردند! دوباره یاد حمید در ذهن آقا مهدی جان گرفته بود. جنــــازه برادر به خاک افتــــــاده بود و برادری که میتوانست دستور دهد تا جنازه او را به عقب منتقل کنند تنهــــا گفته بود: "اول جنازه بقیه شهدا، بعد جنازه حمید ...."
منبع: "خداحافظ سردار" ...
آن روز، یکی از تیمهای واحد برای انجام مأموریتی حساس به جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود. حمید قلعهای و حمید اللهیاری هم جزو این تیم بودند. هر وقت تیمهای شناسایی دیر میکردند، جلوتر از همه، آقا مهدی میرفت و کناره پد بالای سنگر میایستاد و منتظر میشد. از دور که نگاه میکردی مدام لبهایش تکان میخورد. نزدیک که میشدی میتوانستی ذکرش را بشنوی: لا حول و لا قوة الا بالله...
اینبار هم آقا مهدی و بعضی از بچههای واحد، در کناره پد به انتظار ایستاده بودند. آفتاب، در حال غروب بود که بلمهای گمشده از دور پیدا شدند. من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم: "حمید... حمید...!!" و به طرفشان دویدم. هنوز حال و هوای استقبال بچهها فروکش نکرده بود که متوجه آقا مهدی شدم. به دور دستِ جزیره جنوبی [مجنون]، که جنازه حمید آقا را به امانت داشت، خیره شده بود. توجه همه بچهها به آقا مهدی بود. بعضیها هم با عصبانیت به من نگاه میکردند! دوباره یاد حمید در ذهن آقا مهدی جان گرفته بود. جنــــازه برادر به خاک افتــــــاده بود و برادری که میتوانست دستور دهد تا جنازه او را به عقب منتقل کنند تنهــــا گفته بود: "اول جنازه بقیه شهدا، بعد جنازه حمید ...."
منبع: "خداحافظ سردار" ...
- ۹۰/۰۹/۰۹
بسم الله الرحمن الرحیم
حمید قهرمانم سلام
سلام گرم پدرت را از راههای دور و دراز و از پستی و بلندیهای روزگار. از مکانهای دور دست تابع جنگ بپذیر. فرزند دلبندم نمیدانم چه زمانی این دست نوشتهها به تو میرسدو چه زمانی به آنها آگاهی خواهی یافت ولی آنچه هست این که آرزو دارم بعد از شهادتم در راه خدا، این کاغذها به دستت برسد و از آنها استفاده کنی. فرزند دلبندم میدانم که یتیمی درد بیدرمان است و چشم انتظاری بسیار سخت و این که تحمل این دو بسیار مشکل خواهد بود. ولی! جانِ من، حمید نازنین، از همین اکنون صدای بابا بابای تو در گوشام طنینانداز است و شاید از همین لحظه که این نگاره را مینگارم،دیگر چهره معصوم تو را نظارهگر نباشم و شاید که به زودی گرد یتیمی بر چهره زیبای تو بنشیند و تو را در ماتم بیپدری بنشاند. فرزند قهرمانم پدرت را عفو کن زیرا که نتوانستهام حق پدری را بر تو ادا کنم و نتوانستم تو را در دامان خود به دلخواه خویش تربیت کنم و نتوانستم کانون خانواده را با بودن در کنارت گرم نگه دارم. 22 بهمن آنقدر اوج و منزلت در جهان اسلام و سراسر گیتی پیدا کرد که از ایام الله گردید. این را بدان که قدرت الهی همیشه بر تمامی قدرتهای شیطانی غالب و مظفر خواهد شد و از این جهت میباشد که تو فرزندم باید قدرش را بدانی زیرا که خداوند نصیبت کرد که در چنین روزی پای به عرصه گیتی بنهی و انشاءالله از سربازان واقعی آقا امام زمان (عج) و نایب برحقش خمینی روح الله باشی. بیش از این دیگر نمیخواهم قلم پراکنی کنم. صحبتهایم را جمع میکنم و به تو حمید عزیزم سفارش میکنم قرآن و امام و اسلام را فراموش نکنی. تقوا را پیشه خود ساز تا رستگار شوی. به امید آن که با الهام از مکتب نجات بخش اسلام فقاهتی، رضای خدای را در زندگی خود کسب کنی و برای بندهی گنهکاری چون من طلب آمرزش کنی. حمید جان تولدت مبارک. هدیه من برای روز تولدت سه صلوات است انشاءالله بپذیری.
آن که دوستدار توست
علی اصغر خنکدار 22بهمن 63
........................................................