حبذا ...
يكشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۰:۱۵ ق.ظ
قرار بود بیایم ایران تا هفته ی دیگر، ولی این حوادث اخیر باعث شد بلیطم را پس بدهم ... اینجا برف است و بوران و سوز سرمایی که گاه طاقت آدم را طاق می کند .. دلم مشهد می خواست .. حیف ..
.
.
ز دام حسرت، کجا گریزم؟ ..
- ۹۰/۰۹/۲۰
گاه سودای حقیقت، گه مجاز
دوست دارد یار این آشفتگی!
کوشش بیهوده به از خفتگی
شیداییتان در خور که شود، آشفتگی که پای در بیاوردتان، محبوب رخ می نماید! این البته برای سالکان است... و برای غیر آن ها - چون من- معشوق دائم در جلوه و ناز! چون می داند که نمی بینم! - می خواهم بگویم محجوب بودن معشوق، سخت تر از تجلی بودن اوست! این "حجاب" را می گذارد تا زمانی که به وقتش بردارد و عاشق از دیدن او "شیدا" شود...
خوساتم بگویم، بعدتر که امدید بیشتر لذت می برید از مشهدتان!