حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

حبذا ...

پنجشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۴ ب.ظ
چه خوب نوشته ست ... :

" شب چهلم شوهر عمه ام بود که اصفهان رفته بودیم . شب چهلم را درست همان تالاری گرفته بودند که ما چهارسال پیشش توی آن عروسی گرفته بودیم . فاطمه حق داشت آن جا را نشناسد . چهارسال پیش او عروس بود . جلوی چشمش را هم نمی توانست ببیند . همان تالار بود ، همان صندلی ها ، همان خدمت کارها ، همان میزهای غذا ، همان کباب ها ، همان جوجه ها ، همان خورشت ماست ها ، همان نوشابه ها و دوغ ها . همان سالادها . حتی سس هایش هم مال همان چهارسال پیش بودند . مرز میان غم و شادی به هم خورده بود . از بی تفاوتی تالار ، بی تفاوتی کباب ها و جوجه ها ، بی تفاوتی صندلی ها حتی به مرز میان غم و شادی خنده ی تلخی روی لبم نشسته بود . دنیا نه غم ها را به هیچ می گرفت نه شادی ها را . خنده ی تلخ بهترین جواب برای دنیا بود . در تالار عروسی ما عزا گرفته بودند ....   "

.

.

یادم هست این بار آخری که از ایران می آمدم، چندساعت قبل از پرواز قرار نداشتم. زنگ زدم به محمد آقای مطهری. گفتم دارم میام اونجا. برایش حرف زدم و حرف زدم و بسیار حرف زدم. از خودم، از زندگی ام، از چیزهایی که به آن فکر می کنم، از مرگ .. گفتم : " فاذا رایتم فردوگاه امام، فاذکروا ذکر النشور... ". تبسمی کرد. ولی فضا طوری نبود که به لبخند برسد. حرف هایم که تمام شد، گفت " من بیست و هشت سالگی ام خیلی شاد تر از تو بود. به خیلی ازین چیزهایی که گفتی، جدیدا فکر می کنم، ولی واقعا برام جالبه که اینقدر مرگ برات پر رنگ باشه تو این سن. و البته نگران کننده. باید الان بتونی یه زندگی رو با انرژی ببری جلو. اینطوری واقعا رمقی برای ادامه ی مسیر برات نمی مونه ... "

امروز دلم می خواست دوباره تلفن را بر دارم و صحبت کنم. همان حرف های دیروز را .. که مرز میان غم و شادی چرا اینهمه باریک ست ...

.

.


  • ۹۰/۱۰/۲۹
  • ح.ب

نظرات  (۲)

من این احساس را خیلی خوب درک کرده ام. آنجا که مراسم چهلم مادرم را در همان تالاری گرفتیم که جشن ازدواجم را گرفتیم. اما من آنجا را خوب می شناختم ...
"الرّحیل وشیک"... پیر میکند آدم را .. یک پیریِ مزمن شدیدا زودرسِ ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی