حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

شکر بی آشغال وجود ندارد ...

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۱، ۰۹:۲۱ ق.ظ
" یکی از روزهای پاییز سال 1356 بود. ملاقاتی ها مقدار قابل توجهی سیب آورده بودند. بند ما به «بند ابدی ها» معروف بود و در مقایسه با سایر بندها که زندانیانی با محکومیت های کمتر داشت، از برخی آزادی ها نظیر در اختیار داشتن چراغ خوراک پزی نفتی و... برخوردار بود. آن روز تصمیم گرفته شد سیب ها را تبدیل به مربا کنیم- گفتنی است که معلوم نیست به چه علت، تهیه کمپوت آزاد ولی تبدیل آن به مربا ممنوع بود! و جیره کتک داشت- آب را در دیگ بزرگی جوش آوردیم و شکر را درون آن ریختیم، تابعد از آن که به اصطلاح قوام آمد و غلیظ شد، سیب ها را به آن اضافه کنیم و به شدت مراقب بودیم مبادا سرکار مرادی که آن روز وکیل بند بود سر برسد و متوجه ماجرا شود. نگارنده و برادر عزیزم آقای دکتر خسرو صادقی آن روز نوبت کارگری بند داشتیم و مشغول کار بودیم. وقتی شکر را درون آب جوش ریختیم متوجه ذرات ریز آشغال شدیم که روی آب آمده بود. هیچکدام تجربه مرباپزی نداشتیم و نمی دانستیم که باید با این آشغال ها چه کنیم. در همین حال، سرکار مرادی از راه رسید و با نگاهی مشکوک به نگارنده و دکتر صادقی نگریست و پرسید؛ دارید چیکار می کنید؟ گفتیم؛ داریم کمپوت درست می کنیم. با تردید گفت؛ مبادا مربا درست کنید؟ پاسخ منفی بود. برای اطمینان نگاهی به درون دیگ انداخت و با تعجب گفت؛ چرا آشغال ها را جدا نمی کنید؟ پرسیدیم چه جوری؟ مگر می شود با قاشق و ملاقه آشغال ها را بیرون آورد؟ خیلی طول می کشد و زحمت زیادی هم دارد. سرکار مرادی پوزخندی زد و بلند بلند گفت؛ اینارو باش! بلد نیستند چند تا آشغال رو از دیگ بیرون بندازند، اونوقت می خواهند اعلیحضرت همایونی رو از تخت پایین بکشند! از قیاسش خنده مان گرفت! پرسید تخم مرغ دارید؟ برایش آوردیم، تخم مرغ را شکست، زرده آن را به دکتر صادقی داد و گفت؛ بده شریعتمداری بالا بکشه که قوی بشه! و بعد سفیده تخم مرغ را درون دیگ آب جوش انداخت، سفیده بلافاصله منعقد شد و در حال انعقاد همه آشغال ها به آن چسبیدند. سفیده را همراه با آشغال ها بیرون آورده و درون سطل زباله انداخت و گفت؛ حالا یاد گرفتید که آشغال های شکر را چه جوری جدا می کنند و دور می ریزند؟ گفتیم باید از شکری استفاده کنیم که آشغال نداشته باشد و سرکار مرادی در حالی که بار دیگر دیگ را معاینه می کرد که مبادا به جای کمپوت مشغول تهیه مربا باشیم، گفت؛ شکر بی آشغال وجود ندارد، هر جا شکر هست، آشغال هم هست. باید راه جدا کردن آشغال را یاد بگیرید .... "

..

.

.

پ.ن: این روزها دارم توی ذهنم آشغال ها را از شکرها جدا می کنم ..

  • ۹۱/۰۱/۱۵
  • ح.ب

نظرات  (۲)

سلام،
بسیار جالب بود. مخصوصا اون قسمتش که سرکار مرادی پوزخند زد! نتیجه گیری آخر این سرکار مرادی هم بسیار خوب بود.
موفق باشید
سلام
خوش به حالتان
که ما اگر باید، شکرهاش رو باید جدا کنیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی