و یخرجونهم من النور الی الظلمات ...
سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۵۹ ب.ظ
در دو روز گذشته کمتر از سه ساعت خوابیده ام. عصر مجبور شدم از فرط خستگی، پیش از تاریکی، چند ساعتی استراحت کنم. البته که اینجا تا یازده شب هوا روشن است و عصر هم یعنی حوالی ساعت هشت .. حالا که دوازده شب است و بیدار شدم، یک احساس ناخوشایند لعنتی مرا گرفته ست .. احساس خسارت .. احساس عقب ماندن از عالم و آدم .. شبیه کودکی که میان همهمه مادرش را گم کرده باشد ..
البته می دانم که هزار رقم تحلیل لعنتی روانشناسانه برین معنی نوشته ند. ولی هیچ کدام ازین توضیحات را درست تر از تعریف نازنین پدر _ سلمه الله تعالی _ نمی دانم که می گفت :
" خائن به خدا نباید بود .. به نور مطلق ..
کسی که چشم ش رو به روشنایی ببنده، و به تاریکی باز بکنه، حتما آدم بدبختیه ... حتما ... "
.
.
خلاصه که از نمودهای این معنی، همین دلمردگی ِ خواب های نیمروزی ست ...
.
- ۹۱/۰۳/۲۳