حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

حبذا ..

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۳۹ ب.ظ

شب ِ قبل از ایران آمدن یک حالت به خصوصی دارد .. حتی اگر برای سفر کوتاهی هم باشد .. می خواهی از هرچه اطرافت اینجا خلاص شوی .. مثل اینست که در یک روز ِ سرد گل آلود ِ ابر گرفته، بروی زیر ِ دوش ِ آب گرم ِ لطیفی که هرچه غبار را از تن ات بزداید ... یک احساس ِ پاکیزگی و نشاط ِ دوست داشتنی .. مثل یک رستگاری ِ گذرا ..

.

.

دیدار به نزدیک ..


  • ۹۱/۰۹/۲۹
  • ح.ب

نظرات  (۴)

  • خواننده همیشگی
  • سلام
    زندگی همین است اصلا..
    بالاااااااا ....... پایینننننننن....
    خوش حالییییی ...... بدحالییییییییییییی.....
    این حس و حالتان مستدام انشاءالله ......
    خوش حالیم به خوش حالیتان
    التماس دعا
    خیال در حوالی چهل درجه به جوش می آید و راوی گرما زده قصه های دیوانه دار می گوید قصه ماکوندویی که چهار سال بی وقفه در ان باران می بارد زنی که سوسمار می زاید رد خونی که سنگ فرشهای خیابان را برای رسیدن به مقصد سر خود می پیماید .قصه واقعیتی که پیش چشمان ما دست به جادو میزند و هوش از سرمان میبرد. اما در هوای سرد ماجرا جور دیگری است .خون گرم اتشی میشود که جسم را دور خودش گرد می اورد و ادم ناخوداگاه خودش را بغل می کند .خیال در حوالی صفر درجه یخ نمی زند.زل میزند.راوی سرما زده نگاهش بی اختیار دوخته می شود به چیزها به ادمها و از همه اینها به خودش .خیره میشود به چشمهای فراری و هراسان توی اینه و در سیاهی بی انتهایشان بی اختیار فرو می رود . با احتیاط از کنار خاطره های مدفون می گذرد با اشتیاق به دالانهای تازه سرک می کشد و در اخر این پلکان تاریک به دری می رسد که در سرمای پشتش کسی خانه دارد کسی شبیه راسکولونیکف یا ابلوموف یا اناکارنینا شاید و وقتی مثل بچه های بازیگوش چشمش را به سوراخ کلید می چسباند نفس سردی پشت گوشهایش می وزد :چرا نگاهم نمی کنی ؟...پله های نمور را دو تا یکی می دویم تا به سطح و زل میزنیم به پنجره به بیرون اما در زمستان هر چیزی ادم را یاد خودش می اندازد .

    یک قصه را تا کجا میشود ادامه داد ؟ یک شب دراز به چه کار می آید..

    (احسان لطفی)

    این کامنت را برای همه کسانی که در این مدت به وبلاگهایشان سر میزدم میگذارم چرایش را نمیدانم ...
    سلام.
    خوابت تعبیر شد.
  • مائده آسمانی
  • سلام
    شب های ایران چه حالی داره؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی