حبذا ..
چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۱۳ ق.ظ
نیمه شب است و یک آدم ِ تمام مست در خانه ام را می زند. احتمال می دهم شاید در بشکند. سراغ زن ش را می گیرد. گریه می کند. آنقدر خسته ام که حوصله ندارم تا پشت ِ در بروم و ببینم اوضاع از چه قرار ست. آنقدر می زند که برای نماز بیدارم نگه دارد. به لطف خدا هیچ نمی ترسم. هیچ. حتی اگر در را بشکند و بیاید تو، باز هم به پلیس زنگ نمی زنم. پلیس های اینجا از دزدهایشان غیرقابل اعتمادتر ند. بعید نیست مرا بگیرند و ببندند و ببرند و سگ را گشاده. کاین طایفه از کشته ستانند غرامت ...
.
.
پ.ن:
راستی!، خاتم ِ فیروزه ی بو اسحاقی
خوش درخشید، ولی ... دولت ِ مستعجل بود!
.
- ۹۲/۰۱/۲۱