حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

ای سخت دلان ِ سست بنیاد ...

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۵۹ ق.ظ

نازنین مادربزرگم هشتاد و هشت سال دارد حالا .. به حول و قوّه ی الهی .. از کودکی زحمت ما را بسیار کشیده ست که اوصافش ازین نوشته خارج است .. حالا در نزدیک نود سالگی به رنجوری افتاده ست .. که من نعمرّه ننکّسه فی الخلق .. راه رفتن که هیچ، حتی نفس کشیدن هم برایش سخت شده ست درین هوای تهران .. این روزها، پیش او هستم .. و از نزدیک شاهد احوال او ..

دیروز زنگ زده ست به میوه فروشی محل .. گفته ست مهمان دارم، سه نوع میوه ی مختلف هر کدام یک کیلو می خواهم ..  برای یک ساعت دیگر مثلا .. طفلک آنقدر نفسش سخت شده که همین یک جمله را هم با زحمت می گوید .. نمی گذارد که من دخالتی کنم .. می خواهد خودش هنوز مدیریت کند اموراتش را .. چند ساعت بعد، میوه فروش ده نوع میوه ی مختلف فرستاده ست و از هرکدام بیش از یک کیلو .. جای بیست هزار تومان خرید، شده ست دویصت و پنجاه هزار تومن .. مردک رندی کرده ست .. تازه آشنا هم هست .. با اصرار من زنگ می زند که با او حرف بزند .. می خواهد خودش حرف بزند .. با لحن بسیار نرم می گوید که این رسمش نیست .. طرف طوری دغل می کند که هر دو می مانیم .. طفلک گوشی را قطع می کند .. می گوید جزایش با خدا .. من بغضم را به زحمت فرو می دهم ...

یا همین امروز، یک بسته خریده ست از جایی .. برایش آورده اند .. زنی سی و چند ساله جلوی در پدیدار شده ست .. شاکی ست که چرا پله ها را تا بالا آمده (آن هم با آسانسور) .. بعد شروع می کند با مادربزرگ به لحن بد و صدای بلند گله کردن .. که وظیفه ی من این ست که فقط تا پایین خانه بیاورم .. بالا نباید بیایم .. هرچه از دهنش در می آید می گوید .. مادربزرگ طفلی می گوید من توانم تحلیل رفته، نمی توانم تا پایین بیایم .. دخترک می گوید به من ربطی ندارد .. تازه پنج هزار تومن، پول این سه دقیقه زحمت را می گیرد .. بدون اینکه مادربزرگ متوجه شود که این کار را کرده ست .. مادربزرگ بعد از رفتنش به من می گوید، دخترک گناه داشت، زبان ِ روزه این پله ها را بالا آمده بود برای خدا ! .. عصبی می شوم .. که اولا روزه نبود چون دستش بطری آبی بود و کوفتی می جوید .. ثانیا پله ها کجا؟ آسانسور ست و زیر سه دقیقه طول می کشد .. ثالثا پول ش را گرفته ست .. رابعا در تمام دنیا، پیک تا دم ِ در می آید .. یعنی چه که تا سر کوچه بیاید؟ ..

القصه .. رحم نداشتند ... مروّت هم .. انصاف هم .. دلم خون ست .. آدم های پست ِ دنیاپرست .. دلم برای آخرت شان که هیچ، همین دنیای شان می سوزد ..

.

تا می توانیم به هم رحم داشته باشیم .. تا به روز واقعه، خدا هم بر ما آسان بگیرد ...

.

  • ۹۲/۰۵/۰۵
  • ح.ب

نظرات  (۱۹)

خوشا به حالت .. من هیچوقت طعم مادربزرگ داشتن رو نچشیدم ..

اما با تهرانی که توصیف می کنی غریبه شده ام ..

مرا به خانه ام ببر ...

حقیقت دارد.....

 به آنکه در زمین است رحم کنید
 تا آنکه در آُمان است به شما رحم کند..............

(من  نه  طعم پدر بزرگ و نه مادر بزرگ رو نچشده ام ،همه شان قبل از من رفتند و خیالشان راحت است.....جز یکی که دو سه سالگی ام رفت..
همیشه دلم دعاهاشون رو میخواست......)
خداوند عمر باعزتشان بدهد و سایه شان بر سرتان پایدار.......




فرق ما با مادربزرگ‌ها (قربانشان بروم) همین است دیگر
آخرش نگفتند غیبت نکن؟
شما خودتان با آت میوه فروش بی انصاف حرق می زدید، تا برای روزهایی که ایران نیستید حساب کار دستش بیاید
پاسخ:
مادربزرگم خواست اینچنین نکنم ..

دلم خون است از مردمی که به یکدیگر رحم نمیکنند، نمیدانم چرا هرکس به اندازه ای که دستش میرسد دیگری را می چاپد..خیلی ها از هر راهی میخواهند پول بدست بیاورند..نمیدانم چه بر سر این مردم آمده است..نمیدانم
...
در خصوص اینکه رفتار این دو نفر غیر منصفانه بوده جای زیاده سخن
گفتنی نیست و تکرار سرزنش های شما حاصلی ندارد.

اما نکته دیگری هست که می شود در خصوص آن صحبت کرد. چرا شما به این دو نفر رحم نکردید؟ شما که می نویسید به یکدیگر رحم کنید چرا خودتان می آیید پشت سر این دو نفر در وبلاگتان کلی ناسزا می گویید؟

می دانم که خوانده اید شرح خصوصیات مومنان را در قرآن کریم که وَالَّذِینَ صَبَرُواْ ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلاَنِیَةً وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُوْلَئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّار...

خودم را اول از همه خطاب قرار می دهم، چرا ما در ویژگی های مومنانه بیش از همه غضبش را آموخته ایم؟ تازه غضبی که خالصانه برای خدا هم باشد، اما چرا با دیگر صفات مانند رافت، محبت، رفاقت و بدی را با نیکی زدودن کاری نداریم؟

هنرمان اینست که شمشیر زبان را از غلاف بیرون بکشیم و بر سر هر فردی که از لحاظ ایمان از خود پایین تر می بینیم بکوبیم... چرا ما به یکدیگر رحم نمی کنیم؟

چرا وقتی نگران دنیا و آخرت افراد می شویم به جای سرزنش کردن و سر تکان دادن نمی نشینیم فکری برای اصلاحشان کنیم؟ یک محبت کوچک، یک رفتار مومنانه و متواضعانه... مادربزرگتان انصافا خیلی زیبا برخورد کردند. البته می شد میوه ها را بر گرداند که آن فرد دیگر در حق دیگران چنین کاری نکند اما قلب مهربان مادر بزرگ شما حقیقتا جلوه گر ایمان است...

آقای روزگاران، ادعای شما برای من بسی گنگ می نماید. من البته این عدم اعتراض مادر بزرگ ایشان به پای تنبیه غیر مستقیم فروشنده نمی گذارم. به پای این می گذارم که مادربزرگ مهربان ایشان، نخواسته اند باعث کدورت خاطر و افتادن در مشقت نوه شان شوند. 
در مورد دوم که طرف ادعا می کند پول بیشتری بگیرد چون تا درب منزل 
آمده، من بازهم هیچ اموزشی نمی بینم که طرف متبنه شود و قس علی هذا. بلکه فکر می کنم مادربزرگشان آن قدر رئوف است که حتی به بهای آموزش و تنبیه نیز ناراحتی کسی را بر نمی تابد. به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود ---- نیارزد آن که دلی را زخود بیازاری
من فکر می کنم پشت صحنه رفتا ایشان این بیت سعدی بوده. 

من خانم هستم :)

کم کم دارم دچار نا امیدی مطلق می شوم در نظر دادن. یا خوانندگان گرامی با دقت نمی خوانند و یا مطالبی که می نویسم گنگ هستند و اصل مطلب به درستی درک نمی شد.

من هیچ انتقادی به مادربزرگ ایشان نداشتم اتفاقا به نظرم رفتارشان می توانسته بسیار زیبا و جلوه گر ایمان هم باشد.

نکته این بود که چرا ما از خودمان شروع نمی کنیم و به راحتی از دیگران گله می کنیم تا رفتاری در خصوص اصلاحش در پیش گیریم.

بر حسب آنچه در جامعه امروز می بینم، از ویژگی های مومنان دفع بدی به نیکی را به درستی نیاموخته ایم و جناب حبذا خودشان به این افراد رحم نمی کنند که پشت سرشان اینگونه سخن می گویند. این سخن جنبه سرزنش و یا عیبجویی ندارد بلکه به نظرم برای حل این مشکلات باید اول از خودمان شروع کنیم و اگر ایمان حقیقی در رفتار ما جلوه گر شود شاید به لطف الهی بتوانیم بر روی افرادی که ایمانشان هنوز قوی نشده و اشتباهاتی دارند اثر گذار باشیم. به جای سرزنش کردنشان سعی کنیم با محبت با ایشان رفتار کنیم.

اگر دلمان برای دنیا و آخرتشان می سوزد نسبت به نجات و سعادتشان حریص باشیم نه اینکه تا بدی به ما کردند ما هم به نحوی تلافی کنیم (البته این موضوع مصداقی در مطلب ایشان ندارد و به صورت عمومی بیان شده).

در رفتارهای و سخنان ما بخشی برای افرادی که ایمانشان قوی نیست و نیاز به توجه و محبت دارند برای بالیدن، انگار درست تعریف نشده.

بی وفایی دنیا به آدم هایش هم سرایت کرده است
خدا مادربزرگتونو حفظ کنن ببخشین دخالت میکنم مادربزرگتونو میبردین شهرستان خوش واب وهوا هم خوبه . درمورد اون دخترخانم حق باایشونه نباید بیان بالا مثلا دخترخانم بودنها اااااا، ریسک داره بالا اومدن! به جای مادربزرگتون دوتا مرد قلدربودندچی ! اون خانم هم خسته هستن اونم باید روزی باچندتا بدترازخودش سروکله بزنه وتهرانه واعصابها داغون وحقوقها ناچیزو کارهم بیکارو سختی ومشقت هم زیاد! به اون خانم هم حق بدین ولی من بودم حتما به محل کارخانمه زنگ میزدم به خاطرتوهینهاش و بی احترامیهاش البته جوری که ازسرکارش بیرونش نکنن . حق دادنیه اونم بااین مردم دراین دوروزمونه! حالا مادربزرگتون سن وسالی دارن وگذشت میکنن ، شما وبقیه فرزندان ونوها چیه ? میوه ها رو یا نباید میگرفتین یاحداقل بعدا بعدش شما ویا بقیه فرزندان مادربزرگتون میرفتن دم مغازه مرده وتذکرشدید بهش میدادن . ببخشین البته بی عرضگی شما درگرفتنه حقه مادربزگتون به رحم ومروت چه؟حقتو بگیر
پاسخ:
همانطور که نوشتم ایشون به دلیل آشنا بودن طرف، نگذاشتند که من دخالتی کنم ....

نکویی با بدانکردن چنان است

که بد کردن به جای نیک مردان

برای من یک نکته خیلی جالب و عجیبه ! سر غیر جنجالی ترین موضوع تو این وبلاگ کلی بحث ایجاد میشه نمیدونم خواست نویسنده ی وبلاگ هست این قضیه یا خصوصیت خوانندگان، ولی کلا این وبلاگ آبستن طوفان شدنه قسمت نظراتش!

به قول ارمیای رضا امیرخانی در کتاب بی وتن
ارحم تُرحم
همه مان زرنگ شده ایم.یکی میزنیم و از ده جا میخوریم و باز هم احساس زرنگی میکنیم.گاهی احساس میکنم خدا هم خنده اش میگیرد
پاسخ:
دقیقا ... 
دیدار امروز دانشجویان با حضرت آقا ،شما بودید ؟
پاسخ:
متاسفانه خیر ..
تریبون به امثال ما نمی رسد ..
من احساس میکنم بیشتر از اینکه نذارن به شما برسه
خودتون از این موضوع کناره گیری میکنید....
شاید هم اشتباه میکنم

ببخشید سرکار نقطه گذار،سلام

 در دین ما حق گرفتنی نیست بلکه دادنی ست

یک توجه به رساله حقوق حضرت سجاد علیه السلام بفرمایید، ایشان تکالیف هر کس رو فرمودند.

فکر میکنید چرا به پیامبر خدا می گفتند اُذُن؟

اگر همه بخوان حق شون رو بگیرند جامعه شبیه جنگل میشه!

واعفوا و اصفحوا... یعنی حقت رو بگیر؟!

البته عرض کنم همه ما باید نسبت به حق حساس باشیم و هرجا احکام الهی پایمال شد آن حق را احیا کنیم نه اینکه حق مداری را صرفا حفظ منافع خود تلقی کنیم!

به حبذا:
شما وبلاگ های قبلی ات این قدر به قول "گفتار" آبستن حادثه نبوده. 
شما که عوض نشدی، به نظرت ماجرا چیه که این قدر دعوا میشه ؛-)
(با تشکر از دوستان در سنگری که فعلاً از کامنت گذاشتن و دامن زدن به دعوا خودداری می کنن!!!)
پاسخ:
سلام. حادثه ای هم نیست. اغراق می شود انگار ..
دل آدم میگیرد گاهی از این دنیای دردآلود...
که هر جایش یک جور می لنگد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی