حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

داره تو آواز اصفهان می خونه :

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده ی معشوقه باز من ...

..

.

پ.ن.1:

ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من .. 


پ.ن.2:

همه ی آدم هایی که نمی توانند جلوی خودشان را بگیرند شبیه هم می شوند .. در حرف زدن، در قد و قامت، در شخصیت، در قضاوت، در حساب آخرت ... اصل تقوی یعنی مراقبه، یعنی کنترل داشتن روی خود، جلوی نفس را گرفتن ..

من مرد به کسی می گویم که بتواند جلوی خودش را بگیرد ...

..

.




  • ح.ب

امام باقر علیه السلام به جابر بن جُعفی در وصف ستایش و نکوهش دیگران می فرماید:

 " اگر از تو تعریف کردند، خوشحال نشو ، و اگر از تو بد گفتند بی تابی نکن! .. در مورد آنچه گفته اند فکر کن ؛ اگر دیدی آنچه می گویند واقعیت دارد، پس بدان عصبانیت تو از حرف حق موجب افتادن تو از چشم خدا می شود و این مصیبتش بر تو بزرگتر است از سقوط از چشم مردم، و اگر دیدی آنچه می گویند درست نیست، بدون رنج و زحمت ثوابی برده ای.  و بدان که تو از دوستان ما نخواهی شد مگر آنکه اگر همه اهل شهر هم بگویند بد آدمی هستی، ناراحت نشوی، و اگر گفتند آدم خوبی هستی خوشحال نگردی! ...
بلکه خود را بر قرآن عرضه کن ، اگر دیدی رهرو قرآن هستی... استقامت کن و بر تو بشارت باد که آنچه می گویند به تو ضرری نمی رساند، و اگر دیدی جدای از قرآن هستی، پس به چه چیز فریفته شده ای؟! .. "

..

.



  • ح.ب
هفت روز هفته، بیست و چهار ساعت اینجا دارد می بارد، به هر صورت ممکن و بای نحو کان!، بعد دولت اعلام کرده است که امسال در تابستان با بحران کم آبی مواجه خواهیم بود و تعرفه هایی وضع خواهد کرد در صورت لزوم ! ...


  • ح.ب
لندن،جلوی مرکز اسلامی ایستاده ام، دکه ای آن گوشه است که مفاتیح و قرآن می فروشد. پسرکی افغانی با چهره ی معصوم ایستاده ست و  تسبیح زیبایی در دستش است. ذکر می گوید، می روم جلو و می گویم : " عکس آقا رو نداری برادر؟ ..."، لبخند می زند از شادی، جواب می دهد به شوق که : " صبح زود تمام کرده ام .. هرچه از ایران برایمان می رسد این پاکستانی ها می برند ... امان نمی دهند .. "

یاد حرف ایمان می افتم که می گفت شیعه یعنی عراق و پاکستان. اینها دین شان را از امام گرفته اند. ایرانی ها اما، تنها شمّه ای از شیعه چشیده اند و آنهم به لطف روحانیت ..

.

.



  • ح.ب
سه روز ست که لندن بودم. شلوغی لندن، مرا یاد آشفتگی تهران می اندازد. خیابان ها و آدم ها، انگار همیشه به جایی می روند که هرگز به آن نمی رسند. وقتی به شهر خودم بر می گردم، تنهایی مطبوعی به ذهنم می رسد. توی هواپیما به این فکر می کنم که آرامش یک آدم مراحلی دارد مثل برخاستن هواپیما .. اول باید از روی زمین به زحمت بلند شوی. با تمام توان. طوری که بال هایت از شدت فشار، به لرزه می افتد. از هجوم و همهمه ی آدم ها باید خلاص شوی. بعد باید اوج بگیری. بالا و بالاتر. از آن بالا باید به آدم ها، به شهرها، به دنیا نگاه کرد. همه چیز کوچک و کوچک تر می شود، وقتی اوج می گیری. بعد به بالای ابرها می رسی. طوری که دیگر هیچ از آن پایین را نمی بینی. یک توده ی سفید خنک و نرم از ابر، زیر ذهن آدمی ست. یک آرامش مطلق و محض .. آنجاست که می فهمی ان الانسان لفی خسر یعنی چه .. می فهمی که شلوغی لندن خسران مطلق ست .. آنجاست که می فهمی، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات ... آنجاست که  وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ ... وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ‌ ...

.

.


  • ح.ب






...

.

  • ح.ب

" من که رام کننده ستاره های تاریک ام/ راه خود را پی میگیرم / تا آن دم که همه عالم/  از کوچه باریک کبود/  به قلب من در نشیند ... " 

..

.

به سکوت دچار شدم .. به سکوت ..

.


  • ح.ب
" من وبا را نمی‌شناسم، اما فکر می‌کنم نباید آن‌قدرها هم که لولا خانم می‌گفت بد باشد. مرضی بود که تقصیری نداشت. گاهی اوقات حتی دلم می‌خواست از وبا دفاع کنم، چون به هر حال عیبش به خودش مربوط نمی‌شد و هرگز نخواسته وبا باشد و همین‌جوری به این شکل درآمده بود ... "

زندگی در پیش رو ..... رومن گاری ...

.

.

پ.ن:

احساسی که نسبت به بعضی ها دارم مثل احساسم نسبت به بیماری وبا ست .. دلم برایشان می سوزد، وقتی می بینم بدطینتی در ذات شان عینیت دارد  .. کاری هم از دستم بر نمی آید، جز آنکه آن ها را فهم کنم ..  به قول بیهقی : " و شرارت و زعارتی در طبع وی موکد شده و لا تبدیل لخلق الله .. "

.

.


  • ح.ب
ای خوشا .. قلندرآ .. جز به حق دل نسپردن

مث ِ مردای تو قصّه .. خون دل خوردن و مُردن ...

..

.

پ.ن:

هنوز سکوت می کنم .. بسیار .. که فرمود : " پخته سخن مردی .. ولی .. گفتار خامت می کند " ..

..

.


پ.ن.2: فیس بوکم را حذف کردم. تمامی مسنجرها را یکی پس از دیگری دارم می بندم .. تلفن ها را هم جز به ضرورت جواب نخواهم داد .. از اجتماع خسته ام .. به حال تنهایی و مراقبه می روم ..

.
  • ح.ب
.

" در ایام جوانی به همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. به شدت تشنه علوم و معارف دینی بودم. با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت و با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم امیرالمومنِن (ع) به حضرت التماس کردم که ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آنقدر سینه ام را به ضریح فشار می دادم و میمالیدم که تمام سینه ام زخم شده بود. حالم بگونه ای بود که احتمال نمیدادم به ایران برگردم. به خود می گفتم که یا در نجف می مانم و مشغول تحصیل می شوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم همینجا جان می دهم و می میرم. با علماء نجف هم که مشکلم را درمیان گذاشتم تا مجوزی برای ماندن در نجف از آنها بگیرم به من گفتند که وظیفه تو این است که رضای پدرت را تأمین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی. در نتیجه متوسل شدنم به علماء کاری از پیش نبرد. تا اینکه با همان حال همراه پدرم به کربلا مشرف شدیم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالا سره ضریح همه چیز حل شد و آن التهاب فرو نشست و به طور کامل آرام شدم طوری که هنگام رفتن به ایران حتی جلو تر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران باز گشتم.
در ایران اولین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمیگشتم جلوی در اتاق پرده ها کنار رفت و حالت مکاشفه ای به من دست داد و درحالیکه سفره در دستم بود حدود بیست دقیقه ای در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سر ضریح امام حسین(ع) هستم و به من حالی کردند که آنچه را که می خواستی از حالا به بعد بگیر. آن دو آقای سید هم با یکدیگر صحبت می کردند و می گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد .... "

اتو بیوگرافی .. حاج آقای دولابی ..

.

الا من اتی الله بقلب سلیم ...

..

.

اللهم الرزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه ..

  • ح.ب