حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۲۰ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

این دوستان خارجی من، وقتی از یک نفر دیگه حرف به میون میاد اصلا علاقه ندارن که بحث کنن .. نه اینکه به نظرشون کار غیراخلاقی میاد، نه .. فقط حوصله ندارن وقتشون رو بذارن برای حرف زدن راجع به بقیه ... بقیه رو اینقدر مهم نمی دونن که راجع بهشون حرف بزنن در اوقات خصوصی شون ..

ولی تا وارد جمع ایرانی ها میشی، در اکثر قریب به اتفاق مکالمات، یکی داره در مورد یکی دیگه حرف می زنه. به نظرم یکی از دلایلی که ایرانی ها به سیاست علاقه دارن، اینه که دوست دارن راجع به یک آدم دیگه حرف بزنن .. معمولا هم کسی چیزی بلدی نیست، و حرف زدن به جای تحلیل منطقی، شروع میشه به مسخره کردن و شعر خوندن، و نقل خاطره و ازین قبیل .. 

.

.

بعد این مرض  واقعا ویروسی ست .. یعنی جمع ایرانی ها تو را وادار می کنه که به جای تحلیلی حرف زدن، به کنایه و شعر و لطیفه قضایا را بررسی کنی .. وادار می کنه که در مورد یه شخص بشینی با بقیه حرف بزنی .. اینه که تمام دندون های سفید و سالم عقل آدم رو، فاسد و خراب می کنه ..

.

القصه گاهی حالم بهم می خوره از خودمون .. ازینکه اینهمه غیر اسلامی هستیم .. من نمی فهمم، وقتی اینا از "فرهنگ ایرانی" صحبت می کنن دقیقا دارن از چی صحبت می کنن!!؟ .. آدم های طفلکی و عقب افتاده ای هستیم ما ...

.

.

تنها نقطه ی درخشان ایران برای من، این سی و دو سال گذشته ست .. این جمهوری اسلامی .. والله اگر ایران، جمهوری اسلامی نبود، هرگز و هرگز حاضر نبودم به ایران بازگردم ...

..

.

.


  • ح.ب
در جواب ابلهان، اینقدر خاموش ماندیم که گفتند حرف حساب، جواب نداشت ...

.

.

.

با این همه خیلی سعی می کنم که هنوز ساکت باشم ... هنوز ..

  • ح.ب
توی نمازخانه ی اینجا، نوشته است : " الله حفیظ لطیف القدیم ... "

من این سه صفت را خصوصا خیلی دوست دارم.

حفیظ است، یعنی با قدرت  از من حفاظت می کند. از شر جن و انس. از شر نفس خودم. از شر سرنوشت حتی. لطیف است، یعنی مهربان ست. دلش با من ست. احساس مرا خوب می فهمد. برای آن ارزش قائل است، چرا که همین احساس از او به من رسیده است. قدیم است، یعنی از کودکی مرا می شناسد و هوایم را دارد. یعنی آن زمان هم که من او را نمی فهمیدم او مرا می فهمیده ست. یا این زمانی که من حواسم به او نیست، او حواسش به من هست ...

.

.

خدایا این صفحه، اون دنیا ایشالا گواهی میده که من اگر بدی کردم بر نفس خود کردم .. ظلمتُ نفسی .. و تجراَتُ بجهلی ..  تو ببخش .. تو خوب می شناسی ام .. یا حفیظ و یا لطیف و یا قدیم ..

  • ح.ب
آدم نشانه های متقّین رو می خونه تو قرآن از خودش نومید میشه.

مثلا ببین، کَانُوا قَلِیلًا مِّنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ وَبِالْأَسْحَارِ‌ هُمْ یَسْتَغْفِرُ‌ونَ ..

یعنی آنها که قسمت کمی از شب را می خوابند و تا سحرگاهان استغفار می کنند ...

.

.

پ.ن:

شان اینجا اجلّ از آن پست قبلی بود .. گذاشمتش جای دیگری ..

  • ح.ب
حقیقت آنست که حالم خوب نیست ..

.

.

دیشب خواب روز اولی که آمدم آمریکا را دیدم.  لحظات دردآوری که یک لحظه اش چند سال گذشت .. با دو چمدان بیست و هفت کیلویی .. همان لحظات اولی که رسیدم توی اتاقم .. خیال می کردم این همان مرگ است که می گویند .. با کفش آمدم توی اتاق .. سکوت مرگباری بود. شاید چند ساعت روی کاناپه ی اتاق بی حرکت نشسته بودم .. عضلات بدنم می لرزید .. توی ذهنم فکر می کردم که دیگر ازین بدتر نمی شود .. و هیچ نمی دانستم که هنوز این اول راه ست ...

.

.

.

  • ح.ب
یه روزهایی هم تو جمهوری اسلامی میاد، که سایت آقای هاشمی فیلتر میشه ...

.

.

.

خسته ام .. خسته ...

  • ح.ب
روزهایی ست که تعداد آدم هایی که از تو دلگیر هستند به صورت نمایی زیاد می شود ...

.

.

و البته " یا رب نظر تو بر نگردد ..."

.

.

آنکه می گوید من برای عزّت خودم، دیگری را به تمسخر زدم، باید بداند که من همانم که برای عزت دیگری همه ی زندگی ام را زمین زدم ...

.


  • ح.ب
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید ...

.

.

.

دو روز گذشته را نیوکاسل بودم. پیش دو دوستی که واقعا در صفای ضمیر بسیار بهتر از من هستند. گاهی به عمق نگاهشان که می نگرم، می فهمم آن آیه را در مورد مومنین .. می فهمم .. 

.

.

احساس ارگ بم را بعد از آن زلزله ی هولناک دارم ... از یک بنای تاریخی عتیقه، به مشتی خاک بی ارزش تبدیل شدن ..

این بود زندگی ...

  • ح.ب
حقیقت اینست که بعضی هم دنبال راهی بودند برای حواس پرتی، که به بعضی چیزها فکر نکنند .. رفتن دنبال درس و مشق و دکتری و ازین حرف ها ...

.

.

ورنه با تو ماجراها داشتیم ...

  • ح.ب
خدایا .. دست ما را بگیر که گمراه نشیم ...

.

.

این روزها بسیاری از دوستان سابقم را که می بینم، مایوس می شوم .. مخلص ترین شان دیگر نماز نمی خواند .. پر ادعا ترین شان، که با سهمیه ی رزمنده و بسیجی آمده بود دانشگاه، حالا با جسارت عکس می گذارد روی فیس بوک که عرق می خورد ناجور .. دست در دست دو خانم دیگر انگار ...

.

خدایا مرا نجات بده که مثل اینها نشم .. چقدر نزدیک بود واقعا یه مراحلی به ورطه ی "لذت از زندگی" برسم .. به ورطه ی اینکه باید تا جایی که می شود درین دنیا شاد بود ... خدایا نجاتم بده که وضعم ازینی که هست بدتر نشه ... دستم را بگیر که آن روز پیش مولایم رو سیاه نباشم ...

..

.

من همّت را دوست دارم .. خاصّه برای آن جمله ی آخر وصیت نامه ش که فرمود : " خدایا مرا پاکیزه بپذیر ... "

.

.

اللهم انی اعوذ بک من شرّ نفسی ...

  • ح.ب