حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است


با آرامش غریبی شهر را ترک کردم. بی آنکه فکر کنم دوباره ای خواهد بود آیا. علیرضا تا فرودگاه به بدرقه ام آمد. حمیدرضا خواب بود و فرصت مصافحه نبود. خوش هم نداشتم که خداحافظی کنم که دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی. برای امیر نیمه های دیشب، که توی اتوبوس دوطبقه ی انگلیسی باهم تنها بودیم، روضه ی وداع می خواندم. آنقدر خوب خواندم که از حوالی شوخی به بغض نشست. با خودم می اندیشم که به تهران که برسم، تمام این یکسال گذشته که ایران نبودم چون خوابی شیرین و سنگین ست که یک آن، از آن بیدار می شوم ...

هفت و نیم عصر به استانبول می رسم. هوای آفتابی و شرجی اینجا نشانی از آب و هوای انگلیس ندارد. استانبول را از پنجره ی هواپیما می پایم. به شگفت می آوردم. از انبوه زمین های زراعی و صنعتی در اطرافش. از موقعیت اقلیمی منحصر به فردی که کمتر دیده ام. شاید تنها شهر دیگری که اینطور از آسمان مرا به تامل واداشت، نیویورک بود. با آن خیابان های خط کشی شده ی شلوغ و منظم، وچراغ های تا سپیده روشن شهر .. وارد فرودگاه استانبول که می شود، همه چیز ناخودآگاه تداعی گر ایران ست .. قیافه ها، رفتارها، نوع نگاه ها ..  و در اینهمه آرایشی که یک موجود خاکی می تواند به خود حمل کند .. فاین تذهبون؟. دلم برایشان می سوزد. یکی تعریف می کرد از آشنایان، که خانمی گویا حتی در آن جان دادن های لحظات آخر هم آینه ای خواسته ست که پودری کوفتی به صورتش بزند که مردنش زشت نباشد .. لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون .. از میان فروشگاه ها و دیوتی فری های احمقانه با شتاب رد می شوم .. گیت تهران را به زحمت درین فرودگاه بی در و پیکر می یابم. از هیاهوی ایرانی ها می فهمم که همین جاست. تنها گیتی که تقریبا همه در حال حرف زدن هستند. بیگانه و آشنا نمی شناسند. با همه شروع صحبت می کنند. ایرانی ها همینطور راحت که با کسی آشنا می شوند، همین طور ساده هم میان راه رهایش می کنند. لب های همه می جنبد. انگار که اگر حرف نزنند چیزی ازین کائنات ِ خدا کم می شود. از هر دری هم سخنی. از پول، از شوهر، از خوش بختی .. از مد، سیاست، اقتصاد. ازینکه ایرانی ها از تمام مردم دنیا فهیم تر هستند .. میانشان احساس تنهایی عجیبی می کنم. هاج و واج. خدایا ... اینها چه شان شده مگر؟. یعنی در آینده باید به همچین جماعتی بگویم : "هم وطن؟ ".

خیلی زود آنها هم می فهمند که من زیادی غریبه ام. زیرلب حالا باهم از من می گویند. شاید ازین نیم قبضه ریش توی صورتم .. یا شاید هم ازین نوشتنم .. خیال می کنند که دارم راپورت شان را می دهم .. از من بدشان می آید لابد. و من هیچ برایم مهم نیست. به قول صالح، آنقدر برایم اهمیت دارد که اگر بگویی " پایتخت فیلیپین، مانیل است ! ..". احساسی شبیه به این ..

پرواز استانبول به تهران به نحو غریبی خلوت ست. کنار پنجره می نشینم. دو تا صندلی کنارم خالی ست. نماز مغرب و عشا را ایستاده می خوانم. بعد از سلام دادن نمازم، یکی به مزاح می پرسد : "این نماز بود خواندی آقا؟". به آرامی گفتم : "بله. می تونین شما هم بیاین اینجا بخونین". به حالت کثیفی پوزخند می زند که : " نه، من قرصش را خورده ام ..!". و ده دوازده نفری می خندند. من هیچ واکنشی نشان نمی دهم. حتی صورتم هم به هم نمی خورد. همان مثال فیلیپین و مانیل ست .. چشم هایم را می بندم، و دعا می کنم که خدای مهربان درین یک ماه آینده توفیق عبادت خالصانه بدهد .. من خلص لله اربعین صباحا ... اربعین صباحا ..

.

.

" سعدیا

هر دمت که دست دهد

به سر زلف دوستان آویز

دشمنان را

به حال خود بگذار

تا قیامت کنند و رستاخیز ... "

  • ح.ب

فردا شب تهرانم .. به لطف خدا .. با انبوهی از احساسات متناقض ...

.

.


  • ح.ب

" واصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوه و العشی .. یریدون وجهه .. و لا تعد عیناک عینهم ... "

و با کسانی باش که بامدادان و شبانگاه پروردگارشان را می خوانند .. با آن ها که تنها رضای او را می جویند .. و چشم از آنها بر ندار ....

سوره ی مبارکه کهف .. آیه ی 28 ..

..

.

  • ح.ب

این روزها زیاد می نویسند در باب پدیده ی ظهور امام عصر عجل الله تعال فرجهم شریف ... چیزی که این میان مرا ناراحت می کند اینست که پدیده ی ظهور آقا را یک "هدف" می پندارند و نه یک "وسیله" .. هدف، اقامه ی حکومت اسلام، عدل و داد الهی، و احیای مصحف شریف ست .. ظهور وسیله ی تحقق این هدف ست ... فی الجمله نمی شود تو با حکومت اسلامی مخالف باشی، ولی از منتظران فرج هم باشی .. این نقض غرض ست .. من نمی فهمم این منتظران سکولار را .. این منتظران لیبرال را .. که اخیرا فهمیده اند همنجس گرایی از "حقوق" بشر ست .. منتظران تکنوکرات را .. که فهمشان از یک حکومت خوب، حکومتی ست که تنها معیشت مردم را به سامان کند .. 

..

.

کسی که از اساس با جمهوری اسلامی مخالف ست، یک منتظرنمای ِ منافق ست و بس ... 

.

  • ح.ب

وقتی از مزخرفات بقیه در مورد خودت ناراحت میشی، بدون که خودت رو زیاد جدی گرفتی ... اونا گناهی ندارن، دنیاشون همین کثافت کاری هاس .. تو باید درست باشی، مستقیم، ثابت و صالح ...


..


.



  • ح.ب

بیشتر آدم ها نمی دانند دقیقا چه می خواهند! ..  یعنی یک سری احساسات سرگردان و تمایلات دارند که جهت گیری خاصی ندارد و نمی شود از روی آن ها به نتیجه ی واحدی رسید .. قدرت تحلیل منطقی هم در سبک و سنگین کردن این تمایلات ندارند .. حتی در موارد بسیاری این تمایلات یکدیگر را نقض می کند .. اینست که وقتی نظرشان رو برای تصمیم گیری بپرسی بیشتر گیج و مبهم می شود موضوع ... و اگر بگذاری تصمیم بگیرند، تباه می شود .. و اگر برایشان تصمیم بگیری منتقد می شوند که فلان خواسته ی ما برآورده نشده .. همین خواسته ای که با دیگر خواسته هایشان منطقا قابل جمع نیست ...


خلاصه در موضع قضاوت باشی، حتما از تو دلخوری خواهد بود .. بی چون و چرا .. 


سیاستمدار کسی ست که وقتی برای بقیه تصمیم می گیرد، تصویر این تصمیم گیری را طوری نشان مردم می دهد که خیال کنند همه ی خواسته هایشان برآورده شده .. خیال کنند اصلا بهتر از آنچیزی ست که می خواسته اند ... سیاستمدار کسی ست که این احساسات و تمایلات ِ خاکستری ِ سرگردان را به سلیقه ی خود جهت بدهد ...


  • ح.ب

" نسبت بال زنبور به بدن او بسیار کم است با توجه به قوانین آیرودینامیک پرواز ممکن نیست اما زنبور این را نمیداند و پرواز می کند .... "



  • ح.ب

این اولین باری ست که اینطور می شود ..

عالم خواب، بسیار عجیب و هولناک ست گاهی ...


.

.


الا من رحم ربی ...


  • ح.ب
قال الصّادق علیه السلام:
… همانا خداوند، دنیا راهمچون سایه تو آفریده؛ اگر در پی آن باشی تو را به سختی و مشقت اندازد و هرگز بهآن نخواهی رسید و اگر آن را پشت سر اندازی، خود به دنبال تو آید در حالی که توآسوده ای.
بحارالأنوار/ج۷۰ /ص۱۶۵
  • ح.ب

تو داستان حضرت یوسف، یه جایی ش از حضرت یعقوب نقل می کنه که :

" فصبر جمیل .. عسی الله ان یاتینی بهم جمیعا .. انه هو العلیم الحکیم "


یعنی من صبری زیبا خواهم کرد .. خالی از بی تابی .. امیدوارم خدا همه ی آنچه را که از من گرفته ست، به من برگرداند ...


دیوانه وار این آیات از زبان یعقوب علیه السلام را دوست دارم ... نهایت توحید ست و تفویض امور به خدا ...


.

  • ح.ب