حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

در جدالی نابرابر با خودم هستم ... 

.

.

  • ح.ب

معنای لغوی "ذنب" یعنی چیزی که اثر و نتیجه ی بدی دارد. لزوما به معنای گناه نیست. ممکن ست آدم حتی در صواب و صلاح امری بکوشد با نیت خالص، اما گرفتار "ذنب" شود. مثلا قضاوتی بکند به اشتباه اما به نیّت و مراتب درست. یا قانونی بگذارد در جامعه که به قشری ناخواسته ظلم شود. و حتی چاره ای از آن قانون نباشد. این اعمال گرچه ممکن ست "سیئه" یا "شر" نباشد، ولی آدم را گرفتار ذنب می کند. گناه اثر دنیوی و اخروی دارد. ذنب هایی که گناه نیستند، انگار تنها اثر دنیوی دارند. توضیحی که علّامه ی بزرگوار در المیزان در توضیح آیات سوره ی فتح می دهد بسیار جالب ست. وقتی خداوند به پیامبر می فرماید : لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر ... یعنی ما ذنب های گذشته و آینده ی تو را می بخشیم. ذنب اینجا معنای گناه نمی دهد. معنای کارهایی می دهد که نتایج وخیمی دارند. خداوند دست ِ پیامبرش را در مدیریت باز می گذارد و می گوید معادله های عجیبِ دنیا در مورد ِ "ذنب" به تو اثر نمی کند. که ما ذنب های تو را می بخشیم ... 

.

.

  • ح.ب

استالین را یادتان هست وقتی به دروغ خاطراتی از لنین تعریف می کرد؟ که نشان دهد نزدیک ترین آدم ِ به لنین، او بوده ست و بس؟ .. یک روز بالاخره خروشچف ی می آید که خاطرات استالین را نقل می کند .. اما درست و دقیق .. طوری که پیغمبر کمونیست ها سرنگون شود .. 

.

.

فاعتبروا یا اولی الابصار .. 

  • ح.ب

اینجا که امام دعای سفر می خواند آدم را بیچاره می کند .. و فی سَفَری فاحفظنی .. و فی اهلی و مالی .. 

.

.

  • ح.ب

حالا نزدیک ِ دو هفته ای هست که اینجا هستم و عزیزی هر روز زنگ می زند و حالی می پرسد که مبادا غربت به دلم اثر کند. غافل اینکه به قول آن ضرب المثل هراتی، دنیا را آب ببرد مرغابی را تا بند پایش ست. برایش شعری می خوانم که:

"دل ِ ما را به دست آور .. چه کارت با دل ِ مردم؟

 تو واجب را به جا آور .. رها کن مستحب ها را ! .. "

.

.

ولی می دانی. من خوب یادم هست که اولین اردوی یک روزه ی دانشجویی که با بچه های شریف رفتیم، در سرتاسر اردو کسی یک کلمه هم با من حرف نزد. یعنی اینقدر گم بودم در آن شلوغی محض که کسی جز سراغ چیزی که مجبور نبود نمی رفت. من خوب اون روزها را یادم هست. تنهایی ام برجسته بودم. به قول آن نویسنده تنهایی مثل سوراخ ِ کف ِ کفش ست که آدم بعد از آن که دردش آمد آن را متوجه می شود. یکباره می فهمی که یک چیزی دیگر نیست. القصه من این روزها که محبت ِ های کم نظیر ِ آشنا و بیگانه را می بینم، می گذارمش کنار ِ آن تصویر .. که حواسم باشد .. این ها چندان مربوط به خودم نیست .. چرخ ِ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد. آدم باید بر اصول بایستد و ثابت قدم باشد و استوار و همین .. دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی ... 

.

.

  • ح.ب

جمله ی اول آناکارنینا خیلی درسته .. آدم فقط یه جور می تونه خوشبخت باشه .. ولی هزار جور می تونه بدبخت باشه ..

فقط یک ریسمان هست که آدم اگر بدان متمسک شود، زندگی اش معنی پیدا می کند .. وگرنه پرت می شود .. همانطور که در سوره ی حج آمده ست:  فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ ... مثل کسی ست که از آسمان سقوط آزاد می کند .. طوری که فَتَخْطَفُهُ الطَّیْر .. یعنی یا پرنده ای او را می رباید و گوشه ای می برد .. أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ .. یا تند بادی او را به مکانی دور افتاده می اندازد .. در بی وزنی مطلق ..

.

.

احتمالا مهم ترین عذاب جهنّم، اینست که آدم به هیچ کس مربوط نیست .. در گوشه ای ست که اصلا کسی او را درک نمی کند .. توانایی هیچ ندارد .. فی مکان ِ سحیق .. می دانی؟ .. 

  • ح.ب

هنوز یک هفته نیست که برگشته ام که کدورت را خوب حس می کنم. نمازهایم را درست نمی فهمم. فضای اینجا دل آدم را سنگین می کند. سرم درد می کند. حالا خوب حس می کنم که چرا برخی می رفته اند خانه شان را نجف بنا می کرده اند. یا مقید بوده اند که نمازشان را در صحن های اطراف حرم بخوانند. پیشتر تفاوت زمان ها را با هم نمی دانستم. مکان ها را هم. مثلا نمی دانستم که چرا روز جمعه، دعای مخصوص دارد. یا اهمیت بقیع با کنج خانه چیست، وقتی به نماز ایستاده باشی ...

حالا ولی با تمام وجود حس می کنم که مکان های متبرک یا زمان های خاص، وزنه ی عبادت را سبک می کند و بالا بردن ش برای انسان آسان می شود. اینست که حفظ رقت روحی میّسرتر ست ... 

.

.

  • ح.ب

مدت هاست که دیگر دست و دلم به موسیقی نمی رود. اما صبح یک روز بارانی مثل این، تصادفا این آهنگ ِ "از تو دورم" مرا پیدا می کند. اینطور که .. : 

«آب اگر چه بی صداترین ترانه بود/ تشنگی بهانه بود/ من به خواب‌های کوچک تو اعتماد داشتم/ چشم‌های عاشق تو را به یاد داشتم/ می‌وزید عطر سیب/ سمت خواب‌های ساده و نجیب/ من به جست و جوی تو/ در هوای عطر موی تو/ رفت و آمد کبود گاهواره‌ها /زیر چتر روشن ستاره‌ها/ تا هنوز عاشقم/ تا هنوز صبر می‌کنم/ ابر می‌رسد/ باد مویه می‌کند/ چکه چکه از گلوی ناودان/ یاس تازه می‌دمد/ تا هنوز تشنه‌ام/ تا هنوز تشنگی بهانه است/ آب بی صداترین ترانه است/ تا هنوز عاشقم /تا هنوز صبر می‌کنم .... »

.

.

  • ح.ب

تمام شب را روی یک صندلی خوابیدم. در فرودگاه استانبول. که آرام نداشت. هواپیما از روی ده ها شهر گذشت. همه جا یکسر آفتابی بود. تابستان هنوز ادامه داشت. تنها همین شهری که باید بدان باز می گشتم ابری بود. قسمت دست بردار نبود ...

.

.

  • ح.ب

آخرین آهنگی که ساخته بود را برایم گذاشته بود. اواسطش این بود که:

" آسمون، طاق ِ ابروی لیلی

  ماه، سنجاق ِ گیسوی لیلی 

  پای مجنون ولی روی مین بود ... "

دلم می خواست برایش کلیپی می ساختم. بیت اول تصویری از امام می آمد. با آن چهره ی مصمم ِ بی بدیل ش. بیت دوم، وقتی عکسی از ماه می آید، پشت ش تصویری از آقا می نشست. بیت سوم ولی، آن عاشقانی را نشان می داد که برای رفتن روی مین صف می کشیدند ... 

ادامه ی شعر امّا، ما را توصیف می کرد ... 

" موج ِ سرگشته، دریا رو داره 

    آهوی خسته صحرا رو داره

    مرد وارسته فردا رو داره ..

    ما چی داریم؟ ..

    غیر از نداری

    بی دلی .. بی کسی .. بی قراری .."

.

.

ما چی داریم؟

غیر از نداری ... 

.

.

پ.ن: همیشه باید این شب های رفتن، بنشینی تا نیمه شب اینجا و برایم بگویی که "همه مسافریم ... ".

.

  • ح.ب