" من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند ... "
.
.
پ.ن:
1. به اصرار دوستان فیلم "زندگی خصوصی" را دیدم. فیلم داستان یک انقلابی چپ گرای افراطی و به ظاهر اسلامی ست. سکانس های اول فیلم نشان می دهد که همان روزهای نخست انقلاب، به خاطر چند تار موی جا افتاده از روسری کسی، پونزی به پیشانی زن می زند. و روزها می گذرد از روزگار .. و این آدم توی سیستم طوری رشد می کند که توی سال نود می شود سردبیر یک روزنامه ی اصلاح طلب ِ مردم گرای ِ منتقد. با قرائتی متفاوت از دین. با خط مشی درشتی از پارادوکسیکال بودن رفتارش نسبت به روزهای نخست انقلاب اسلامی .. و خب اواسط این تصاویر درهم، درگیر هوس و شهوتی می شود .. و رابطه ی پنهانی با زنی برقرار می کند که ظاهرش عجیب شبیه آن زنی ست که در سکانس های اول صورتش را زخمی می کند .. خلاصه که خطا می کند .. و برای نجات شهرت ش، از اطفاء ِ کودکانه ی این شهوت، مجبور به قتل این زن می شود .. و ادامه ی ماجرا ..
2. دیروز چند ساعت با یکی از دوستان که تازه از همسرش جدا شده بود حرف می زدم. او می گفت و می گفت و بسیار می گفت. از شریک سابق زندگی اش می گفت. می گفت ما قسم خورده بودیم که اون دنیا کسی که روسفید تره، شفاعت اون یکی رو بکنه. و آنطور که می گفت انگار بعد ازین انتخابات و قضایای بعد ازون، شوهرش به کل قضیه ی مذهب را بی خیال شده. و المنت های اخلاقی را هم یکی پس از دیگری درنوردیده ست. فی الجمله نماند از معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. در سراسر صحبت صدایش می لرزید و گاهی به گریه می گرفت. من اما دور دست ها را می نگریستم و گاهی هم نرم نرمک چشم هایم تار می شد. پرسید شما چرا اینچنین آشفته شدی. گفتم از لغزش. از سقوط. از سقوط می ترسم. گفتم احساسی دارم شبیه اینکه برگردم تهران و ببینم دماوند با خاک یکسان شده ست. برگردم ببینم آدم های اون شهر رو دیگه نمیشناسم و بین شان غریبه ام. همه دوره افتاده اند برای پر کردن لذت ِ این زندگی ِ کوفتی ِ دو روزه ...
3. حقیقت اینست که از آدم های اطرافم خسته م. آدم های این شهر، جز معدودی که پیشتر نام برده ام، خوش مردمانی نبودند. البته از همان نخست هم توقعی نداشتم. ولی یک دوره ی شش ماهه ای بود که عجیب مورد مهربانی شان قرار گرفتم. شک کردم که شاید اشتباه کرده باشم. ولی فتنه ای برخاست و روزگار رنگ باخت. دوست از دشمن، سره از ناسره و طیب از خبیث جدا شد ..
4. دروغ چرا .. انی کنت من الظالمین ..
5. بگذریم ... !
.