روز تولّد سی و هفت سالگی هم گذشت. اینجا خلوت تر از همیشه .. هرجای دیگر هم. او در این سال ها به چنان تجرّدی از اجتماعات رسیده بوده که گاهی فکر می کرد نزدیک است که در زندگی موفّق بشود. مثال آن داستانِ یهودیِ سرگردان .. که سرگردانی کفّاره ی گناه او بود وقتی که مسیح را به سخره گرفت در حالیکه صلیبی را بر دوش به قربانگاه می برد. نگذاشت بر سایه ی پاگردِ خانه ش بیاساید. مسیح با چشمانی اشکبار او را نفرین کرد که تا ابد در دنیا سرگردان خواهی بود. نقل است که از آن روز که هرجا این یهودی می ایستاد، دستی از غیب پدیدار می شد و او را به راه رفتن می کشاند. هاتفی می گفت تا بازگشت مسیح باید دنیا را در سرگردانی بپیماید ..
.
.
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است ..