لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی تبارکت تعطی من تشاء و تمنع الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی الیک لدی الاعسار و الیسر افزع الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا بنون و لا مال هنالک ینفع ...
شما قائل به سلوک و گام به گام پیش رفتن هستید؟ اگر بله، فارغ از همه مطالعاتی که میشود کرد، دروناً قائل به چه گام هایی و چطور پیش رفتن هستید؟ برنامه ثابت داشتن و ذره ذره آثار ثابت و پیش رونده دیدن؟ یا تلاش های سنگین و گاه به گاه و عجز و تضرع و درخواست حالات عرفانی از خدا و حتی درک گاه به گاه این حالات؟
پاسخ: باور نمی کنین که چقدر ازین سوالات دورم. چقدر خجالت آور ست برایم که کسی این ها را اینطور از من بپرسد ... " مجال من همین باشد که پنهان مهر ِ او ورزم .. "
به عنوان مخاطب وبلاگ مطالبی را میبینم و تمایلی را که فرضیه «الف» را در خود دارند. در کنار آن در زندگی های دیگر هم لااقل یکی دو فرضیه عملی-رفتاری-باوری «ب» و «ج» را دیده ام.
این ها را بگذاریم کنار، در متون و پای کلام اساتید هم فرضیه ای میبینم که به قطعیت برایم نزدیک تر است. همان که پاره ای از آن را در پست آخر آورده اید.
در اتصال بین این دو عجیب مانده ام. اتصال بین متون دینی؛ که باید در دل آدمی منظومه بسازد و پیش رود؟ باید مودب به آدابش شویم، پس چرا با این همه عمری که از خدا گرفته ام هنوز اندر خم یک کوچه ام(تمام شد که این عمر)؟ در برخی موارد تا انتهای استدلال رفته ایم، در برخی موارد درک و فهم و احساس برتر بودن حقایق دینی را داریم، ولی باز مشکلات از زمین است تا .... .چرا؟ بالاخره قرار است احساس تکیه بر اسلام بوجود بیاید یا همین است، وضعیت تا انتها همین معلق بودن است؟
البته طبیعی است، بنابه کدام مطالعه یا تجربه منظم عرفانی انتظار داشتم که نمانم!!!
خواستم اگر نویسنده این وبلاگ با علم و آگاهی و تسلط بر این اتصال شرح حال مینویسد دلایل را بشنوم، اگر نه هم شاید این برداشت و توضیحات من، مخصوصاً اگر با بحث شکل تضارب آرا بگیرد، بتواند مفید باشد و در دل خود تذکراتی داشته باشد.
شکر خدا اخیراً هم فرصتی فراهم شده برای ارتباط نزدیک تر با جمعی از اساتید قم که به صورت متمرکز روی این مباحث تکیه دارند، شاید این ارتباط هم نقطه امیدی باشد.
امیدوارم سوالم واضح شده باشد.
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
خویت بهکام سنگ زبان شراره سوخت
خالت ز پرده، دود خطیکرد آشکار
شوخی سپند سوخته را هم دوباره سوخت
یا رب چه سحر کرد تغافل که یار را
در لبشکستخنده بهابرو اشاره سوخت
دریای حسن را خط اوگرد حیرت است
یا موج پیچ و تاب نفس بر کناره سوخت
پیداست از نفس زدن وحشت شرار
کز آه کوهکن جگر سنگ خاره سوخت
چشم حصول داشتن آیین عقل نیست
از مزرع سپهرکه تخم ستاره سوخت
از وحشت غبار شرر فرصتم مپرس
صبحی دمید و سر به گریبان پاره سوخت
امید فال امن مجو، از شرار من
کز برق نیتم اثر استخاره سوخت
چون زخمکهنهای که به داغش دوا کنند
بیچاره دل ز غیرت اظهار چاره سوخت
گفتم ز سوز دل فکنم طرح مصرعی
مضمون بهداغ غوطهزد و استعاره سوخت
از اضطراب دل نرسیدم به راحتی
خوابم به دیده جنبش این گاهواره سوخت
بیدل ذخیرهی مژه شد بسکه روز وصل
در عرض حیرت تو زبان نظاره سوخت
(بیدل دهلوی)