گر تو نگیریم دست ..
دعای سحر زیباست. خصوصا آن که می گوید هذا مقام الغریب الغریق .. من خیلی با این ارتباط برقرار می کنم .. حس غریب بودن و غرق شدن .. چون غربت را از نزدیک زندگی کرده ام .. یادم هست آن روزی که به شهری در مرز اسپانیا و فرانسه می رفتم، یک لحظه در خیابان ایستادم و به این فکر کردم که احدی را در عالم ندارم .. نه زبان کسی را درست می فهمم، نه کسی مرا انتظار می کشد و نه من انتظار کسی را .. یک لحظه احساس کردم که انگار هیچ کس حواسش به من نیست درین دنیا .. غربت غلیظ بود .. طوری که نفس انسان به شماره می افتاد .. یک چمدان دستم بود و دیگر هیچ .. یک حس به خصوصی ست غربت .. حسی که انگار به کسی مربوط نیستی .. تک و تنهایی .. مثل حس غرق شدن .. آن لحظه ی آخر که فکر می کنی دیگر می روی ته آب .. امیدی نیست .. دستت را بالا می آوری و فریادی و استغاثه ای .. از روی بی کسی .. که کسی نیست ..
هذا مقام الغریب الغریق .. یعنی دستم را بگیر که نگیری رفته ام .. آن ته .. آن اعماقی که راه برگشتی نیست .. هذا مقام العائذ بک من نار .. هذا مقام المکروب المحزون .. هذا مقام المستوحش الفرق ..
دستم بگیر که این حالت کسی ست که وحشت دارد از جدایی ...
.
.
- ۹۲/۰۵/۰۲