وصف الحال ...
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ
" دیشب توی خواب دوباره آب اومد روم. از اون روز هیچی از گلوم پایین نمیره، انگار هنوز گِل توی گلومه. اون موقع که روی درخت بودم، چیزایی دیدم که طاقتم رو برید. جرات نمیکردم خودم رو بندازم توی آب، فقط دنبال یه چیزی بودم که رگمو بزنم و بمیرم تا دیگه هیچی نبینم. داشتم دیوونه میشدم. الانم دارم دیوونه میشم، خوابم نمیبره. هی فکر میکنم آب داره میاد سمتم. همه رفیقامو آب برد. زن و بچه مردم رو آب برد. اونا چه گناهی کرده بودن که باید توی روز تفریحشون این بلا سرشون بیاد. الان هنوزم باورم نمیشه که زنده ام، چطوری اینجام ... "
.
.
این را یکی از بازماندگان سیل اخیر نوشته است که به درختی گیر کرده و زنده مانده. درختی که قضا را به قدر برده است. من را یاد آن شعر می اندازد که " و جوانی من در رود سن خودکشی می کرد .."
.
- ۹۴/۰۵/۰۴