از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی ...
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ق.ظ
این را امروز میان نوشته هایم پیدا کردم. بایستی مربوط به تابستان دو سال پیش باشد. وقتی ماه رمضان را ایران بودم و پیش مادربزرگ. که حالا انگار خیلی وقت است که دیگر نیست. مشهور است که خاک سرد است. یعنی می برد با خود یادها را. انسان از خاک هم سردتر است گاهی. که فراموش می کند عزیزان ش را ...
"شب هایی هم هست مثل حالا، که بی مناسبت گوشه ی اتاق انگار که کسی ندیده باشد، برای خودم نوحه می خوانم و ... مادربزرگ انگار که کشف بزرگی کرده باشد سراسیمه نگاه می کندم. از بین اشک می خندم. که طوری نیست. عادت کرده ام تمام این سال ها به تنهایی ِ این روضه ها. دلش می گیرد برایم .. "
.
.
- ۹۴/۰۵/۱۸
البته فقط یک پیشنهاد برای بهتر شدن بود، شما همیشه خوب مینویسید