ایستاده رو به آسمان ...
مثل آنجا که شیخ فریدالدین می گوید: "خالقا .. بیچاره ی راهم تو را/ همچو موری لنگ در چاهم تو را/ من نمی دانم که من اهل چه ام؟/ یا کجااَم یا کدامم یا کی ام؟/ بی تنی/ بی دولتی/ بی حاصلی/ بی نوایی/ بی قراری/ بیدلی/ عمر در خونِ جگر بگداخته/ بهره از عمر ناپرداخته/ هرچه کرده جمله تاوان آمده!/ جان به لب عمرم به پایان آمده/ دل ز دستم رفته و دین گم شده/ صورتم نامانده معنی گم شده/ در دری تنگم گرفتار آمده/ روی در دیوار پندار آمده/ بر من بیچاره این در برگشای ... وین ز راه افتاده را راهی نمای ... "
.
.
پ.ن: شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی؟
- ۰۲/۰۹/۱۲
زخمی دیروز و بیزار از امروز/ وزآنچه می نامند فردا ناامید...