حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

در فصل تو کوتاه درنگی داریم ...

يكشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ

(1)

ده روز گذشته بود از صبح آن روز که برادر محمد سراسیمه زنگ زد و گفت خواب عجیبی برایت دیده ام. می گفت من بالای بلندی ایستاده بودم و رود خروشانی از آن می گذشت و دایی مصطفی را با خود می برد. تو رفتی آن پایین مصطفی را نجات دهی ولی دیگر غرق شده بود. میان یک پتو آن را پیچیدی و می گریستی. گفتم محمدم، من این خواب را می شناسم. این خوابِ مرگ است. احتمالا به زودی پدربزرگ از دنیا می رود. دهِ صبح ده روز بعد، نازنین مادر نوشته بود "انّا لله" و بقیه ش را نتوانسته بود درست تایپ کند. پدربزرگ از دنیا رفته بود ...

(2)

پدربزرگ برای ما، که نوه های اوّل او بودیم، اشتیاق زیادی داشت. سه ماه تابستان می رفتیم پیش شان و تمام وقت شان صرف رسیدگی به ما می شد. آن روزها تازه بازنشسته ی مخابرات بود. وانتِ خاکی ای داشت که ما را پشت آن می نشاند و با ملاحظه ی خاصی اطراف شهر می گرداند. چشمه ها و باغ ها و کوه ها را با او پیموده بودیم. می گذاشت ما خطر کنیم ولی در چارچوب ها. از نسلی بود که همه چیز را ساده می گرفت. ساده می دید. توکّل بزرگی داشت. بارها این شعر را زیر لب می خواند که "با توکّل زانوی اشتر ببند ..". هم او بود که وقتی مشهد می رفتیم، ما را روی شانه هایش می گرفت تا ضریح را ببوسیم. آن خنکای سپیده دمانی که ما را بیدار می کرد و همراه خودش می برد و زیارت می کردیم و در برگشت، همیشه فالوده بستنی یا شیرموزی می گرفت که به ما خوش گذشته باشد. احساس می کرد مثل ناطوردشت ایستاده است تا ما از سمتِ شکسته ی زندگی پرت نشویم. شاد بود و با روحیه و همه چیز برایش خوش می نمود. یکبار از بیماری ش نگفت. تا همین اواخر که می گفتیم حالتان چطور است، محکم می گفت "خوووب"، و همین. در خوشی تعادلِ پیوسته ی با ثباتی داشت. انگار می دانست هیچ اتفاقی قرار نیست در آینده بیفتد. لاخوف علیهم و لایحزنون ...

(3)

به خانه ی پدربزرگ که رسیدم، محمد هم تازه رسیده بود. زنگ زد که با هم داخل برویم. باورم نمی شد این خانه که یادگارِ چهل سال تصاویر مهربان و صمیمی ست، حالا سیاه پوش است. آن نرده های کرم رنگ ورودی و پنجره های رنگی و گل گندمی های همیشه سبز. از این مغازه ی کنارش، چقدر بستنی و توپ نسیه برداشته بودیم و پدربزرگ بی آنکه یکبار سوال کند همه را حساب کرده بود. وارد اتاقش که شدیم، بیشتر عکس های روی دیوار، عکس های ما بود. چقدر بیرحم ست انسان که آن هایی را که اینقدر عاشقانه دوست ش دارند تنها می گذارد. زندگی در میان آدم هایی که اعتنایی به ما ندارند آنقدر شلوغ بود که آنهایی که عاشقانه ما را دوست داشتند پشت سرمان جا گذاشته بودیم. و همین .. 

(4)

مصطفی هنوز نرسیده بود. در نیویورک منتظر پرواز بود. برایم پیغام گذاشته بود که لعنت به آنکه باعث شد من اینجا باشم حالا و پدرم اینطور. من می دانستم چه شد که باید می رفت و چه شد که نتوانست بیاید. و که بود مقصّر اصلی ماجرا. نوشته بود تو تنهایی را می شناسی و می دانی در غربت چقدر سخت تر می گذرد حادثه ها. حجمی از آن تصاویر باهم بودن هایمان میان این سطور مرور می شد. مصطفی همسن و سال ما بود. پدربزرگ، اسم پدرش را که یک روحانی برجسته از نسل سادات بود بر او گذاشته بود. از بزرگی های پدربزرگ این بود که هیچ گاه،‌ میان ما و کوچک ترین پسرش فرق نگذاشته بود. طوری به ما رسیده بود که انگار او. و مصطفی هم هیچ گاه خودش بر این موضوع حساسیت نداشت. منش بزرگوارانه ای که شاید از سیادت ش به ارث می برد. حالا که به آن فکر می کنم، می بینم شاید اگر جایمان بر عکس بود، من این کار را نمی کردم ...

در تمام این ساعات، احساس حقارت و حسرت بر خودخواهیِ پوچ و آزاردهنده ای رنجم می داد. نه می شد بیان ش کرد و نه با آن کنار آمد. چرا اینطور شدم؟ چرا اینقدر موفقیت های خودم برایم مهم شد که عزیزانم را اینطور پشت سرم بگذارم؟ از انتقام روزگار می ترسیدم که کسی که با آنها که دوستش دارند اینطور کرده است، فرزندانش با او چه خواهند کرد؟ چنین است رسم سرای درشت .. و بالاتر از همه از انتقام خدا می ترسیدم. از اینهمه محبّت او که هیچ لایق ش نبودم و آنهمه ناسپاسی های مکرر من. به این می اندیشیدم که شرک شاید همین بی معرفتی به محبّت لایزال خداوند است ... به یاد آن فراز مناجات شعبانیه می افتم که می گفت " الهی .. لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَیَّ أَیّامَ حَیاتِی، فَلا تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنِّی فِی مَماتِی. الهِی کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لِی بَعْدَ مَماتِی، وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِی الَّا الْجَمِیلَ فِی حَیاتِی ... "

..

(5)

مواجهه ام اینبار با مرگ،‌ با تمام دفعات قبل فرق می کرد. بیشتر از قبل به او نزدیک بودم. در غسالخانه، میان شیون و ناراحتی دیگران، بالای سر پدربزرگ رفتم. آن چهره ی خاص و زیبا در دستان غریبه ای دیگرگون می شد. آن موهای سفیدِ لختِ حسرت آور برایم خاطره ها داشت. پدربزرگ می گفت وقتی جوان تر بودم آنقدر پُر بود که شانه نمی خورد! آن دستان پرتوانی که بارها به آن آویزان شده بودیم و وسط هال چرخ و فلک زده بودیم. پدربزرگ، دو دست ش را خم می کرد و به سر می گرفت، من و محمد یکطرف ش را و وحید و مصطفی آن طرف دیگرش. و چرخ می زد. و آنقدر توان داشت که ما خسته می شدیم و او نه. آن چشمان سبز برّاقی که محبّت محض بود. و یقین داشتم حالا با چشمان برزخی دارد از بالا ما را می پاید و نگران بچّه هایش است که ناراحتی نکنند. در مسیر تشییع، گلی از روی تابوت به طرز غریبی روی من افتاد. فهمیدم او برایم فرستاده ست. محبّت چیزی است که مرگ نمی توانست از انسان بگیرد ...

(6)

مصطفی دیر رسیده بود. یک روز بعد از خاکسپاری. اینکه میگویند خاک سرد ست درست ست. همه تا حدی آرام شده بودند. این بود که مصطفی در انزوای محضِ ذهنی خودش را می خورد. من این را به وضوح می دیدم. با خودش می گفت کاش صبر می کردید. که حداقل یکبار دیگر او را ببینم. می گفت نمی فهمید مرا. و راست می گفت. مادر گفت نگذار تنها برود بر سر مزار پدرش. با هم رفتیم. کس دیگری نبود. می دانستم پشت اشک هایش چه تصاویری دارد مرور می شود. اشک های آرامی که تعبیر همان خواب محمّد بود. اشک هایی که تعبیرش،‌ همین جریان زندگی ست ... 

.

.

(7)

یا ایّها الانسان

انّک کادح الی ربک کدحاً 

فملاقیه ..

..

.

پ.ن: لطف می کنید برای مرحوم پدربزرگم فاتحه ای بخوانید .. 

  • ۰۳/۰۴/۰۳
  • ح.ب

نظرات  (۲۳)

روحش شاد.

و خدایش رحمت کناد.

 

صلوات و فاتحه قرائت شد.

روحشان قرین آرامش و رحمت الهی!

خداوند به همه‌ی بازماندگان صبر عطا کند.

  • صـــالــحـــه ⠀
  • نبودن پدربزرگ خیلی عمیق و وسیع هست.

    خداوند غریق رحمت‌شون کنه.

    صلوات و فاتحه مهمان شدند.

    یَا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ.

     

    وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

     

    سلام و عرض ادب و تسلیت آقای دکتر

    روحشان شاد. ان‌شاءلله بر سر سفره جدشان مهمان باشند.

    صلوات و فاتحه هدیه شد.

  • امید حاتمی
  • تسلیت می‌گم حمید جان

    سلام و عرض ادب

    تسلیت میگم

    ان شالله با ائمه (ع) مشهور بشن. 

    خدا به شما و خانواده ی محترمتون صبر زیاد بده. 

    سلام و عرض ادب

    چقدر دوست داشتنی بودن پدربزرگتون، خدا رحمتشون کنه. فاتحه قرائت شد.

    خدا رحمت کند ان شاء الله

    زندگی کردن چقدر حوصله می خواهد وقتی عزیزت دیگر نیست!

     

    روحشون شاد و در آرامش..🌿

    خداوند رحمتش کند. ای کاش آخرمان خوب باشد...

    سلام خداوند رحمت کنه پدربزرگتون رو ، منم وقتی مادربزرگم فوت شد با خودن گفتم کاش مهربان تر بودیم..

    ولی باز یادمان میرود.

    روحشون قرین رحمت الهی،همنشین اولیا باشن

    سلام و عرض تسلیت.

    در انتخابات سالد۱۴۰۰ مطلب مفصلی نوشته بودید که بعد از نفتی حذفش کردین از وبلاگ. یک جمله رو خوب یادم هست. گفته بودین این انتخابات میخ هایی است بر تابوت اصلاحات.

    آقای بازرگان این اصلاح طلبان ننگین چطور از این تابوت چهار میخ شده برخاستند باز؟؟؟؟

    دلمان خون است این روزها. برای رییسی عزیز و پیکر سوخته اش،برای زحماتی که شاید به باد برود! برای جهل این مردم و این قوم و قبیله ترک.

    که پیکر سوخته و جوانی از دست رفته رییسی عزیز و مالک رو دیدن و الان....

    پاسخ:
    سلام. صبر کنید
    احساس میکنم خداوند برنامه ی ویژه ای دارد …

    @ مریم 

    سلام نه ترک زبان هستم و نه به پزشکیان رای داده ام ولی فرموده اید "  و این قوم و قبیله ی ترک ... ! " 

    جای تعجب است این نگاه و این ادبیات که نه اسلامی است نه اخلاقی و نه انسانی و نه انقلابی ! 

    مواظب حرف زدنمان و سیگنال هایی که می فرستیم آن هم در مواقع حساس باشیم . 

     

    سلام 

    خداروشکر که علی رغم تمام امکانات عمومی، دل ها دست خدا بود.

    جریان پایداری بداند که نادیده گرفتن مردم عاقبتی جز حذف سیاسی به دست مردم ندارد.

    بله از الان معلومه که جریان های تندرو نه تنها بنای کمک به دولت منتخب مردم را ندارند بلکه آرزوی نیم دوره ای شدن و عدم موفقیت آن  را دارند.

    اگر این دولت نیم دوره ای بشود، ضربه جبران ناپذیر به جمهوریت وارد میشود شما که علاقه مند به انقلاب و متخصص هستید باید اولویت اولتون کمک به این دولت باشد.

    بعلاوه این دولت اگر یک ماه هم دوام بیاورد من نگران نیستم چون ضرر آن از دولت افراطی پایداری در هر حالتی کمتر است.

    @ عاطفه 

    سلام 

    البته اگر احتساب مردم به این است که حق را فدای آرا و خواسته ی ی آنها کنی و به اسم آزادی پوشش و رها کردن همه چیز رای جمع کنی دیگر دلها دست خدا نمی شود البته دست هوا و هوس می افتد !  فدا کردن حقیقت برای کسب مقام و پستی از دنیا و غیره ...

    و اینچنین از کلام علی فقط ظاهرش را با صدایی غرا به رخ می کشند !

    @ عاطفه 

    در مورد کامنت دومتان هم ما عادت داریم بشنویم وقتی اصلاح طلبان نمی توانند کاری انجام بدهند بگویند نمی گذارند ! بعد 32 سال !

    جمهوریت ؟

    دیدیم که دولت شهید رییسی لاجرم تقریبا نیم دوره ای شد و  نه تنها جمهوریت به خطر نیفتاد بلکه  در همین دولت اصلاح طلبان در انتخاباتی که که دولت رقیب برگزار کرد برنده شدند ...

    بیم ما بهخطر افتادن اسلام است نه جمهوریت ، اسلام اصیل نه التقاطی از نوع بی حجاب باش ولی دلت پاک باشه !

    چقدر تکبر 

    یه عده کثیری  به خاطر قومیتو ومذهبشون رای دادن به پزشکیان 

    دیگه  انقدر تکبر و غرور ازکجا گرفتتون .؟؟

  • مردی که کم میدانست
  • اسلام نه با جلیلی به اصلش بر میگرده نه با پزشکیان به خطر میفته. سبک مغز نباشیم.  امری ذاتی هست‌. در دین اکراهی نیست.  ولی نیاز به کار فرهنگی درست داره که تبیین بشه، که اونهم‌ ربط چندانی به رییس جمهور نداره.  به خود ما ‌ ربط داره و البته سازمانهای زیربط مسولشن  که واسش پول میگیرن (که  صد البته اول باید اونا ارشاد  وغربال بشن.) مسولین باید اول خود نماد درست و درمونی از اسلام باشن که مردم به بشون دل ببندند. با رفتارهای قالیباف (املاک و‌سیسمونی)، و ضررهای قطعنامه ای جلیلی به مردم ( حداقل آنچه رایج هست) نمیشه انتظار بیجا از مردم داشت. 

    اگر دوست داشتید جلیلی بشه رییس جمهور و‌نشد، بدانید که مشکل از  خود جلیلی و خود شماست که خوب جلیلی رو برای مردم توضیح ندادید. ربطی به خداهم‌نداره . از تو حرکت از خدا برکت. دنبال شرتکات نباشیم حتی با دعا چون کارگر نیست. 

    چون کار فرهنگی درست نکردید و‌همش اجبار رو نشون دادید ، اکثر مردم از امور اسلامی رو‌گردان شدند ‌وهر کس نمادی از اسلام باشه.متاسفانه البته. مطمین باش اگر رضا شاه جز کاندیداها بود نه تنها بیشتر مردم رای میدادند بلکه رضا شاه با فاصله زیاد رییس جمهور  می‌شد. مطمئنم خیلی به پزشکیان رای ندادن فقط به خاطر دعا خوندنش.

    حالا جای غمباد گرفتن و از جبذا پرسیدن  که چه کنیم ، برید کار درست  ‌‌اسلامی رو انجام بدید که سری بعد اون‌کسی که میخواید رییس جمهور بشه. نه با تخریب پزشکیان بلکه به رقابت درست و اسلامی ، هر چند برای بسیاری از ما راحتتر اینه که بقیه رو‌پایین بکشیم تا اینکه خودمون رو‌بالا بکشیم.

     

    نهایتش  در این راه یاد مرگ رو فراموش نکنید و فراموش نکنید که  یا قوم إنما هذه الحیاة الدنیا متاع وإن الآخرة هی دار القرار. 

     

     

    سلام به همه ! 

    این سکوت مرگبار اصلا خوب نیست، انفعال و حس شکست و سرخوردگی زهر برای نیروهای انقلابی .

    اتفاقا این دقیقا زمانی هست که باید دوباره شروع کرد ، 

    نباید عقب بکشیم و اجازه بدیم حالا که دولت منتقل شده ما به عقب رانده بشیم ، 

    پایان تاریخ برای همه کسانی هست که با انید و پشتکار زمینه های ظهور فراهم میکنند ، با جهاد تببین ! 

    ان شالله 

    پس لطفا سکوت نکنید :)

    سلام و تسلیت

    خوش به حال پدربزرگ... همین.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی