حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

از اضطراب و سراب (3) ...

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۳، ۰۶:۲۸ ق.ظ

چهل و دو سالگی بی رحمانه شروع شده بود. بی امان. تمام آن نقاط پنهانِ شبهه ناکی که تا به امروز به اختیار فرصت داشتم اصلاح کنم را جبراً هدف گرفته بود و چه سخت. چه سهمگین. مرا یاد حملات اسرائیل به غزّه ی بی پناه می انداخت، که از ترس سایه ای بیمارستانی را با خاک یکسان می کرد. صبح می زد. شب می زد. نیمه شب می زد. کوه را می زد. دریا را می زد. دشت را. حتی از سر سایه بان هایی که زیرش طفلی پناه گرفته بود، نمی گذشت. و همه ی اینها نشان می داد که آخرت چقدر سخت از انسان انتقام می گیرد. وقتی گذشتِ سال ها بر انسان، اینقدر تقاصِ غفلت را سخت تر می کرد، مرگ حتما پایانی بر مهلت اختیارِ اصلاح ست. این واقعیت از چهل سالگی بر من معلوم شده بود که انگار روزگار طوری دیگری دارد برخورد می کند. امّا به کجا می شد گریخت وقتی همه جا عرصه ی قدرت اوست. و لایمن الفرار من حکومتک. لاجرم بایستی تسلیم می شدیم. و توکّل می کردیم که حتما حکمتی ست. ان شاء الله خیر ست. مصلحت ست  و ...  چه می شد غیر ازین کرد؟ این پایین ترین نوع توکّل بود. توکّلی از جنس ناچاری. در حضیض ضعف. در قنوت نمازم این مدّت، این قسمت از مناجات شعبانیه را می خواندم که "و انا عبدک الضعیف المذنب .. و مملوک المنیب .. و لاتجعلنی ممّن صرفت عنه وجهک .. ". همین. حداقل رویت را برنگردان. خوشا توکّل آن ها که سوارند و می تازند. نه خوالف و افتادگان. که توکّل شان هم از جنس افتادن است. و نه اعتماد کردن. گریختن از "اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ" .. "و این زمانِ خسته ی مسلول". و از ترس مرگ خود را به مردن زدن. چون شمس که می گفت:

"چو در دریا افتادی و شنا نمی دانی، مرده شو تا آب ات بر سر نهد.

چون در دریا افتاده اگر دست و پای زند، دریا در هم شکندش.

اگر شیرمردی باشد حتی، مگر خود را مرده سازد ... ".

.

.

پ.ن: "دوباره زنده کن این خسته ی خزان زده را ... " همین. 

  • ۰۳/۰۹/۱۸
  • ح.ب

نظرات  (۸)

هر چی پیش میره نوشته ها لطیف تر میشه،

از همه سطر های این متن میشد تسلیم و موت را حس کرد.

یکی از درخشان‌ترین متنهای اینجاست 

عطار:

چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده...

مولانا:

 در عشق بمیر تا بمانی زنده...

پ.ن: متن سهمگین بود و خیلی وصف حال...

تا مرگ رسیدیم و به سویی نرسیدیم

ما را به کجا می بَرَد این پرت حواسی؟!

.

.

 

آه های کشیده ی خموش را می شنوی: افسوس و صد افسوس که بی فایده فرسوده شدیم..

.

.

.

که کُشتار می کنند.. کُشتار می کنند...

.

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌
  •  

    رهنمودی برای ما جوان‌ترها که زودتر فکری به حال خودمان بکنیم...

     

    سلام 

    این سکوت  سنگین و طولانی از روی ناامیدی است یا خستگی یا اینکه نوشتن و حبذا را رها کرده اید ؟ یا به دلیل همان" لکن چه فایده ای" است که یکبار گفتید و هر چه پرسیدیم جوابش ندادید؟ ؟!

    سلام

    چرا اینجا اینطوری شده؟ چرا همه ناراحت هستند؟ چرا هیچکس حضور نداره؟ 

    پاسخ:
    سلام. واضح ست

    برای مسائل ایران و منطقه و اینا پس‌.

    خداروشکر علائم حیاتی مشاهده شد.

    خداوند آنچه بر ما گذشته‌ست را جبران خواهد کرد...

     

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی