مثلا ببین، کَانُوا قَلِیلًا مِّنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ..
یعنی آنها که قسمت کمی از شب را می خوابند و تا سحرگاهان استغفار می کنند ...
.
.
پ.ن:
شان اینجا اجلّ از آن پست قبلی بود .. گذاشمتش جای دیگری ..
مثلا ببین، کَانُوا قَلِیلًا مِّنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ..
یعنی آنها که قسمت کمی از شب را می خوابند و تا سحرگاهان استغفار می کنند ...
.
.
پ.ن:
شان اینجا اجلّ از آن پست قبلی بود .. گذاشمتش جای دیگری ..
.
.
دیشب خواب روز اولی که آمدم آمریکا را دیدم. لحظات دردآوری که یک لحظه اش چند سال گذشت .. با دو چمدان بیست و هفت کیلویی .. همان لحظات اولی که رسیدم توی اتاقم .. خیال می کردم این همان مرگ است که می گویند .. با کفش آمدم توی اتاق .. سکوت مرگباری بود. شاید چند ساعت روی کاناپه ی اتاق بی حرکت نشسته بودم .. عضلات بدنم می لرزید .. توی ذهنم فکر می کردم که دیگر ازین بدتر نمی شود .. و هیچ نمی دانستم که هنوز این اول راه ست ...
.
.
.
.
.
.
خسته ام .. خسته ...
.
.
و البته " یا رب نظر تو بر نگردد ..."
.
.
آنکه می گوید من برای عزّت خودم، دیگری را به تمسخر زدم، باید بداند که من همانم که برای عزت دیگری همه ی زندگی ام را زمین زدم ...
.
.
.
.
دو روز گذشته را نیوکاسل بودم. پیش دو دوستی که واقعا در صفای ضمیر بسیار بهتر از من هستند. گاهی به عمق نگاهشان که می نگرم، می فهمم آن آیه را در مورد مومنین .. می فهمم ..
.
.
احساس ارگ بم را بعد از آن زلزله ی هولناک دارم ... از یک بنای تاریخی عتیقه، به مشتی خاک بی ارزش تبدیل شدن ..
این بود زندگی ...
.
.
ورنه با تو ماجراها داشتیم ...
.
.
این روزها بسیاری از دوستان سابقم را که می بینم، مایوس می شوم .. مخلص ترین شان دیگر نماز نمی خواند .. پر ادعا ترین شان، که با سهمیه ی رزمنده و بسیجی آمده بود دانشگاه، حالا با جسارت عکس می گذارد روی فیس بوک که عرق می خورد ناجور .. دست در دست دو خانم دیگر انگار ...
.
خدایا مرا نجات بده که مثل اینها نشم .. چقدر نزدیک بود واقعا یه مراحلی به ورطه ی "لذت از زندگی" برسم .. به ورطه ی اینکه باید تا جایی که می شود درین دنیا شاد بود ... خدایا نجاتم بده که وضعم ازینی که هست بدتر نشه ... دستم را بگیر که آن روز پیش مولایم رو سیاه نباشم ...
..
.
من همّت را دوست دارم .. خاصّه برای آن جمله ی آخر وصیت نامه ش که فرمود : " خدایا مرا پاکیزه بپذیر ... "
.
.
اللهم انی اعوذ بک من شرّ نفسی ...
.
.
.
اینکه یکی بهت بگه، توی اون سالهای دانشگاه شریف آدم هایی بودند که " از دست شما شکست عشقی" کشیدند، چه می داند از دنیای تو؟ .. چه می فهمیده آن سال های لعنتی چطور گذشت؟ .. چه می فهمد از آدم غمگین ..
القصه توضیح دادن خیلی چیزها انگار فقط به قیامت ممکن ست .. من ازین قصه ها می گذرم، تو هم از غصه های من ...
.
.
من؟ آن اسفندیار مغموم .. که هرچه دید از "چشم" خودش دید ...
حتی اینجا هم یک عده تنها برای این می آیند که مرا آزار برسانند و بروند ...
.
.
یک عده هم که سگ نشدند استخوان شدند ...
.
خدا به پیامبر یادآوری می کنه هواتو داشتم و خواهم داشت. غصه نخور. گویا پیامبر هم گاهی غمگین میشده!. خدا می گه از کودکیت نگاه کن، الم یجدک یتیما فاوى .. مگه یتیم و بی بضاعت نبودی بعد از تولدت .. و هیچ کس رو نداشتی .. ببین به لطف خدا الان چقدر مردم دورت هستن ... و وجدک ضالا فهدی .. یعنی خدا اینچنین قلبت رو که توی قوم ِ گمراه بودی به سمت خودش هدایت کرد و این نور عظیم رو بهت عنایت کرد ... و وجدک عائلا فاغنى .. و اینکه از لحاظ مالی اینهمه به تو بخشید که بی نیاز شدی ... اینها رو یادت باشه، بدون که خدا طوری هواتو داره که از شدت نعمتش راضی خواهی شد ... فترضی ... خدا داره به پیغمبرش میگه غضه نخور عزیزم ...
.
.
خیلی باحاله که حال پیامبر هم در ارتباط با خدا همچین حالتی بوده .. خوف و رجاء بوده ..
..
.
آدم که رابطه ش با خدا تنظیم باشه می بینه همه چی سر جای خودش ست .. همه چی .. تا رابطه ت بهم بخوره، زندگی ت آشفته میشه ...