هفته ی پیش که لندن بودم، دو شب خانه ی عزیزی از رفقای قدیم بودم. خودش و خانمش بسیار آدم های افتاده و نازنین و درستی هستند .. برای کنفرانس دانشجویان مسلمان رفته بودم و مصاحبه ای با جام جم و پرس تی وی ...
.
القصه اینکه سه شب بعد از رفتن من، پلیس به خانه شان نیمه شب حمله می کند. با اسلحه و تجهیزات عجیب. چند ده مرد مسلح وحشی با سگ .. به بهانه ی اینکه گزارش امنیتی داشته ایم .. خلاصه اینکه رفقای ما را با وضع بدی رو زمین می خوابانند و اسلحه رویشان می گیرند و در همین حال چندساعت تمام خانه را بازرسی می کنند .. در آخر هم مثلا عذرخواهی می کنند و می روند .. می گویند، به هرحال ما گزارش داشتیم و باید به وظیفه عمل می کردیم ..
..
خانم این رفیق ما، در حال بچه دار شدن بود .. بعد از این حادثه بچه شان از بین رفته .. من از صبح حالم را نمی فهمم .. غمگینم .. عصبی ام .. بدحالم ... بهش زنگ زدم، می گوید خواست خدا بوده .. حالم بدجوری ست .. خدایا ...
..
.
اللهم اشغل الظالمین بالظالمین ...
.
.
پ.ن: قرائن نشان می دهد که گزارش کار ایرانی ها بوده ست. می خواستند اذیت کنند .. به دروغ گفته اند فلانی توی خانه اش اسلحه دارد .. چیزی شبیه این .. اصلا طرف را هم درست نمی شناخته اند .. فقط به محاسن خودش و حجاب خانم ش توجه کرده اند .. از قلب پاکشان و روحیه ی با نشاط شان هیچ نمی دانستند ..
پست تر از این انگلیسی ها و آمریکایی های مستکبر، این ایرانی های طاغوتی خارج نشین هستند ... !
.
.