حالا یک هفته ای هست که شهر ادینبورو را ترک کرده ام. آمده ام حوالی لندن. یک خانه ی دو طبقه، میان جنگل. بالطبع به طور موقت. که به قول برادر محمّد، همه چیز موقت ست. توی این هفت سال که خانه را ترک کرده ام، تنها با یک چمدان سفر کرده ام. و تازه همین یک چمدان را هم هرگز کامل در خانه ای نچیده ام .. باورت می شود؟ .. توی این هفت سال، همیشه زنگار رفتن بیش از ماندن بر زندگی ام بوده ست. مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ..
تمام ساختمان ها نوساز و مدرن ست و گرم، درست برخلاف ساختمان های اسکاتلندی که کهنه ست و سرد، با سقف های مرتفع و تاریک. اینجا با یکی از بهترین ریاضی دان های دنیا در زمینه ی احتمالات کار می کنم. حواسم هست طوری آلوده ی علم ظاهر نشوم که دل کندن نتوانم .. البته واقعا دیگر این چیزها نمی گیردم، که به قول شهریار: " دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا .. "
همان شب نخست که می رسم، سراغ حاج آقای محمّدیان را در بیرمنگام می گیرم. پنج شنبه شب، با قطار نزدیک یک ساعتی راه طی می کنم تا ایشان را در حسینیه ی شهر بیرمنگام پیدا کنم. حاج آقا از بهترین هاست. نماز عشاء را که باهم می خوانیم، می بینم در قنوت می خواند " ربّنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین .." همین آیه ی خوب من. که حالا روی انگشترم نوشته ست، انگشتری که ان شاء الله به دستم باشد وقتی مرگ را ملاقات می کنم ...
حاج آقا صفای ضمیر دارد، دلی وصل دارد، گریه ی جان سوز دارد، کلامی با نفوذ. از همان خط اول دعای کمیل، به اشک می نشیند. مثل آن ها که در عزای عزیزی نشسته اند. من یک چشمم غرق در دعاست و چشم دیگرم غرق در دعا خواندن او. خط به خط دعا حادثه ی ست برایش. زیر لب شکر خدا می کنم که اینجا هستم. من آلوده را به ناحق پیش خوبان نشانده اند. کاش به آخرت هم چنین فضلی نصیبم شود.
بعد از دعا مصیبتی می خواند و گریه ای .. و بعد یک روایت درخشان نقل می کند از امام صادق علیه السلام .. که ان الله عیر عباده بآیتین ... به دقت توضیح می دهد که، "البته به جای عیّر در نسخ متفاوت روایت خصّ یا حصّن هم آمده ست". یعنی نشانه ی خاص بندگان خداوند دو چیز ست .. (یا اگر با حصّن معنی کنیم، یعنی خدواند بندگانش را با دو حفاظ مراقبت کرده ست) .. و اولین نشانه اینست که ﺍﻥ ﻻﯾﻘﻮﻟﻮﺍ ﺣﺘﯽ ﯾﻌﻠﻤﻮا .. یعنی چیزی نگویند که نمی دانند ... حتی با نیّت خوب .. تا مطمئن نشدند، سخنی را به زبان نمی آورند .. یعنی کسی که اهل شایعه پراکنی ست و هر سخن شنیده ای را نقل می کند، از مومنین نیست .. نشانه ی دوم اینست که ﻻﯾﺮّﺩﻭﺍ ﻣﺎ ﻟﻢ ﯾﻌﻠﻤﻮﺍ .. یعنی چیزی را هم که در آن دلایل و علم کافی ندارند رد نمی کند .. می گوید، نشانه ی خاص مومنین اینست که کلام سدید و درست می گویند. نه اهل لغو هستند نه غلو. نه مداهنه می کنند نه سخت زبانی. در مقابل آن منافقانی که در قرآن می گوید "بالسنة حداد" .. یعنی زبان های سخت و تلخ و گزنده ..
موقع خداحافظی در آغوش می گیردم. با همان چشم های خیس. آخر هفته دعوت می کند که بنشینیم و حرفی بزنیم. زیر باران همیشه ی اینجا، نیمه شب به شهر باز می گردم. دستم خالی ست از خودم. ربّ انی لما انزلت الیّ من خیر فقیر .. می دانی که ..
.
.
.
و هو یتولیَّ الصالحین ...