در همان اوان، به سبب ترک یاران موافق و گله از جفای روزگاران خطی نوشته بودم، به این تمام می شد: " نویسم خط آخر را من اینجا/ که حرفی نیست روی حرف نیما/ نازک آرای تنِ ساق گُلی/ که به جانش کِشتم/ و به جان دادمش آب/ ای دریغا ... "
.
.
در همان اوان، به سبب ترک یاران موافق و گله از جفای روزگاران خطی نوشته بودم، به این تمام می شد: " نویسم خط آخر را من اینجا/ که حرفی نیست روی حرف نیما/ نازک آرای تنِ ساق گُلی/ که به جانش کِشتم/ و به جان دادمش آب/ ای دریغا ... "
.
.