درست است که گفته اند آدم به آدم می رسد، ولی بعضی ها هستند که خیلی عجیب و سمج به آدم می رسند. یکی را امروز صبح دیدم که بیست و چند سال است در زمان ها و مکان های عمدتاً بی ربط سر و کلّه ش پیدا می شود. و همیشه هم می خواستم بگویم چطور اینکار را می کند. میان این شهر نوزده میلیون نفری مگر می شود آدم اینقدر پیدایش شود؟ لابد باید ربطی به مهندسی شکل عالم و حدس توپولوژیک پوآنکاره داشته باشد. در گذشته همسایه ای داشتیم، همسایه که چه عرض کنم، یک واحد از طبقه ی دیگرِ یک ساختمانِ بیست و شش طبقه ی شش واحده، لکن به شدّت سماجت داشت که سر صحبت را با ما باز کند. به انحاء ممکنه. و همیشه هم اینطور می گذشت که "مهندس سلام، شریف چه خبر، زن من هم فارغ التحصیل شریف هست ..". و این مکالمه چندین بار به همین شکل اتّفاق می افتاد. در آسانسور، در طبقات در حیاط و حتی بعضا در خیابان های تهران. و همیشه هم همین بود. و همه جا بود. به طرز باورنکردنی. یادم هست یکبار در لندن، در محلّه ی کنزینگتون پی کاری بودم، از یک کوچه درآمدم که او مقابلم ظاهر شد. و درجا شناخت. "مهندس سلام، اینجا چه می کنی؟ شریف تمام شد؟ زن من هم شریفی بوده و ...".
خلاصه که کوه ها را به کوه نمی دانم، ولی بعضی آدم ها به شدت به آدم می رسند. همین ...
.
.