حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

گاهی که می پرسند چرا چون سابق نمی نویسم، یا اینکه اثر کدام نویسنده یا شاعر را دوست بیشتر دارم، پاسخ ش ریشه در یک فصل مشترک روشن دارد و آن هم "انفجار احساس" است. من سراغ نوشته ی ادبی نمی روم که تنها تکنیک باشد. رمّانی که سرگرمی. شعری که یک رشته کلمات آهنگین باشد. دنبال صدای احساسی هستم که از فرط اینکه نمی داند چه کند به کلمه پناه برده است. غزلیات شمس و حافظ و شهریار و گاهی هم سایه و اخوان. ژید و لامارتین و پروست و تولستوی و ناباکوف و دوبالزاک. داستانی که نویسنده صرفا پرحرفی می کند و چارت شخصیت هایش را به نحوی به هم متصل می کند، بیهوده و لاطائلات است. شعری که تنها تکنیک و ضرب و واژه آرایی است مرا نمی گیرد. تکنیک وقتی روی موج احساس سوار شود جریان می یابد. مثلا تاریخ ادبیات سرشار از شعرهایی است که در وصف مادر سروده اند ولی آن شعر دل شکسته و خسته ای که در اتوبوس بعد از خاکسپاری مادر رخ داده و شاعر وقتی وارد خانه می شود که مادر نیست و جای خالی او هرجا که می نگرد هست، آن جوشش می شود شعر مادر شهریار که مانندش نیست. 

..

.

وجه تمایز نوشته های اینجا همه این بوده است که نویسنده در حال متفاوتی آن ها را نوشته است. و گاهی که به مسیر روزمرگی و کند شدن احساس رسیده است دست از قلم داشته. به قول فردوسی،‌ یکی داستان است پر آب چشم ...

.

  • ح.ب

" بشر مادّی در بیابان ظلمانی مادّه زندگی می نماید و در دریای کثرات غوطه ور است. هر موجی از علائق مادی او را به جایی می افکند. هنوز از صدمات آن موج به خود نیامده،‌ موجی سهمگین تر و هولناک تر از علاقه ی مال و ثروت و منصب و زن و فرزند و غیره،‌ سیلی بر او زده در میان امواج خروشان دیگر پرتابش می کند،‌ به طوری که ناله و فریاد او هم به گوش نمی رسد. به هر طرف می نگرد با حرمان و حسرت رو به رو می شود. در این میان گاه نسیم های روح بخش جذبات الهی او را نوازش می دهد و به خود متوجه می سازد: ان لله فی ایّام دهرکم نفحات، الا فتعرضّوا لها و لاتُعرضُوا عنها. اینجاست که عدّه ای از بشر متعرض آن جذبات می شوند و بار سفر الی الله را می بندند ... "

ثمرات حیات .. نوشتار آیت الله سعادت پرور از جلسات با علامّه طباطبایی .. 

.

.

.

  • ح.ب

شعر نقاش شهریار سراسر تعابیری است که اگر روزی می خواستم در مورد خودم بنویسم تک تک آن ها وصف الحالِ لحظه بود ..، 

  • نقش یک نبوغ ناکام.
  • من در شب یک غارِ هراس انگیزم ..
  • در سایه ی روشن شکوه و اندوه!
  • رنگ بهاری که جوانان آن را، از پشت در و شیشه ی زندان دیدند ..
  • یک ماه که از هلال خود تا به محاق، یک چشم به هم زدن رهایی از ابر نداشت!
  • یک نقش که در سینه ی نقّاشش مرد ..
  • یک راز که ناخوانده به گورش کردند
  • یک لاله ی وحشی که به چشم شهلا، یک چهره ز خود در آب و آیینه ندید ..
  • یک چشمه که در منگنه ی صخره ی کوه، یک عمر به اختناق در خود پیچید، یک راهِ نفس رهاندن از صخره نداشت!
  • یک نادره معمار که هر طرحی ریخت، تا خواست بنا کند خرابش کردند!
  • ...
  • ح.ب

اساسی ترین تصویر نادرستی که از دنیا داریم اینست که ممکن است از اندوه و ناملایمات روزی رهایی یابیم. این احتمال که ممکن است سالی بگذرد و همه چیز سرجای خودش باشد و ما هم حاصل و آسوده بنشینیم. یکی سال ها اجاره نشین بود و خانه ای خرید و به مجرّد آنکه در خانه ی خودش نشست بچه ش مریض سخت شد. یکی دانشگاه قبول شد، رتبه ی نخست و بعد مادرش را از دست داد. یکی به همسر دلخواهش رسید ولی سرطان گوارش گرفت و کج دار و مریز زنده است. آن یکی به پست و مقام ریاست رسید ولی کارش به رسوایی کشید. فلسفه ی دنیا همین حالت سینوسی عسر و یسر است. درد و آرامش. همیشه مترصّد است که مشکلی را بر مشکلاتت بیفزاید و تو را به مرز استیصال ببرد. آنگاه روزنه ای بگشاید و مرهم نهد و باز که آسودگی ایستا شد، دردی بفرستد. طبیعت همین است. اینست که فردی که عاقل باشد، جای خالی غم و غصه را بیجهت پُر نمی کند! می گذارد همین باشد تا زیادتر نشود، اگر همّتی ندارد تا اصالت غم را نابود کند. و زوال اصالت غم فقط با موت نفس است. این ها که رگ دستشان را می زنند تا راحت شوند، مفهوم را شناخته اند ولی راهش را نه. باید کارد به دست گرفت و ریشه ی تمام دلبستگی های طبع را سوزاند. اینکه فرموده است موتوا قبل ان تموتوا، یعنی قبل از آنکه مرگ بیاید و حساب دلبستگی هایت را برسد، خودت آن ها را دفن کن. انگار که بعد ازین آزادی محض و آرامش ابدی است ... 

.

.

  • ح.ب

" یه روز یه غریبه ای اومد به خونه ی شهریار. گفت آقای شهریار جای شما خالی خونه ی گلچین معانی بودیم، جمع شعرای شبه هندی بودن. مثل امیری و فلان و فلان، بعد شروع کرد بد و بیراه هایی که اونا به شهریار گفتن رو نقل کرد. شهریار هم سرشو پایین انداخته بود و گوشه ی لبش می لرزید. وقتی ناراحت می شد گوشه ی لبش می لرزید. من هم هی یه نگاهی به آقا می کردم که یک لحظه به من نگاه بکنه که بهش اشاره کنم که چرا جلوی پیرمرد این حرفها رو می زنی؟ ... این فحشها و بد و بیراه ها را تو داری بهش می دی حالا. شهریار یه مرتبه سرش را بلند کرد ...

{سایه با یک درد و معصومیتی نگاهمان می کند و لبخند تلخ‌ِ دلشکافی می زند. نمی دانم دارد حال و حالت شهریار را نشانمان می دهد، یا خودش اینطور متاثر شده. البته نمی که بر چشمش نشسته، حدس دوّم را تایید می کند}

گفت: سایه جان! تو که می دونی من جه عوالمی با رهی داشتم. بعد شروع کرد به تعریف کردن .. انگار که این فحش هایی که این بابا نقل کرده رو نشنیده اصلاً .. من چقدر با رهی دوست بودم،‌ چقدر دوستش داشتم. الآن هم دوستش دارم ... هی گفت و گفت. اون بابام پا شد رفت. فردا که رفتم پیش شهریار دیدم این غزلو ساخته:

من چه دارم که شود صرفِ قمارم با تو

صرفه از دست نبازی که ندارم با تو

وقت آزاده به تشویش تبه نتوان کرد

من افتاده ی درویش چه کارم با تو

گر شبستان من ای شمع نیفروخته ای

بس بود خاطره های شب تارم با تو

نه گمان دار که پیرانه سرم عشقی نیست

تو بیا خوش! که همان عاشق زارم با تو

منم و دار و ندارم همه این ذوق و صفا

تو وفا کن که همه دار و ندارم با تو

شهریار آن نه که عهد تو فراموش کند

شهر گو زیر و زبر باش که یارم با تو

این عکس العمل شهریار بود. اون براش فحش پیغام داده بود،‌ شهریار غزلِ عاشقانه ساخته بود. قیمت شهریار به این چیزهاست ... "

پیر پرنیان اندیش ... در صحبت سایه .. 

  • ح.ب

اول می پرسند که چرا اوضاع اقتصادی و سیاسی کشور چنین است. تقصیر دولت است یا نظام یا هردو؟ جواب واضحی این روزها پیدا کرده است این سوال. صحنه ی سیاسی دنیا اینطور هویدا شده است که یا به طور کامل از آمریکا تبعیت می کنید و در این صورت هیچ استقلالی نخواهید داشت و یا دچار مشکلات اقتصادی شدید می شوید. کره جنوبی و ژاپن و هند و کانادا و حتی اروپا تنها یک اسم هستند یا ایالتی از دولت فدرال!، نه یک کشور مستقل. رسما هرچه آمریکا بگوید همانست. چین میخواست مقاومت بکند نتوانست. دارد مذاکره می کند هزینه ی کمتری بدهد. روسیه مقاومت نیمه راهی کرد و اقتصادش آسیب دید. ترکیه بعد ازینکه اقتصادش آسیب جدی دید زانو زد. صحنه همین است. هر نظامی در ایران استوار شود،‌ تاکید می کنم "هر نظامی"، باید تصمیم بگیرد یا استقلال دارد و آسیب ببیند یا تبعیت محض کند و از موهبت های اقتصادی حاصله استفاده کند. لذا دوراهی موجود در دنیا،‌دو راهی "اقتصاد" یا "استقلال" است.

آمریکا می خواهد از آخرین فرصت های ابرقدرتی اش استفاده کند و دیگران را عقب نگه دارد. تنها راه حفظ فاصله را برهم زدن تمام قواعد گذشته دیده اند. از پیمان های نظامی و هسته ای گرفته تا تعهدات اقتصادی. حتی شرکتی مثل هووآوی که فاصله ی تکنولوژیک خود را با اپل به حداقل رسانده است و در مواردی هم پیشی گرفته است با یک بازی رسانه ای تحریم کنند، مدیر مالی ش را در کانادا بازداشت کنند و قس علی هذا. صحنه واضح تر ازین نمی شود. 

ثانیا می پرسند دولت خوب عمل کرده است؟ جوابم اینست که خیر. نه تنها خوب عمل نکرده بلکه بازی را هم نمی شناسد. یعنی اصولا برای این بازی طراحی نشده است. مثل اینست که یک بازیکن فوتسال را ببرید در زمین چمن برای فوتبال. ابعاد زمین و سیستم بازی متفاوت است. طراحی ذهنی دولت فعلی برای کارکردن نزدیک با غرب استوار شده است. با حال فعلی که جنگ اقتصادی است آشنا نیستند. روحانی و جهانگیری و زنگنه و ظریف تناسبی با این دوران ندارند. وقتی سیستم بازی حریف بر پرس شدید در زمین خودتان استوار است، باید توپ را در زمین حریف بازی بدهید و تهاجم های دیوانه وار انجام دهید تا کمی عقب بنشیند. این کار در ابعاد ذهنی این دولت نیست. 

ثالثا می پرسند که آیا در این شرایط راضی هستید به کشور بازگشتید؟ بله بسیار. بهترین ازین متصور نبودم. این بازی را ما خواهیم برد. چرا جزو تیمی نباشم که قرار است بهترین نتیجه ی طول تاریخ کشورش را به زودی بگیرد. هر کسی که بهره ی متوسطی از هوش و استعداد داشته باشد می داند که ترامپ قطعا ریاست جمهوری هشت ساله اش را به پایان نخواهد برد. یعنی حتی اگر دور دوّم را ببرد آمریکا دچار کشمکش و اختلاف شدیدی میشود که عملا دولت فدرالی نخواهد بود. لذا این بازی حداکثر تا دو سال دیگر خواهد بود. حداکثر. بعد از آن فتح مبینی نصیب ایران می شود. بحمدالله و المنه

.

.

  • ح.ب

" بس که جفا ز خار و گل/ دید دلِ رمیده ام/ همچو نسیم ازین چمن/ پای برون کشیده ام/ شمع طرب ز بخت ما/ آتش خانه سوز شد/ گشت بلای جان من/ عشقِ به جان خریده ام!/ .../ تا تو مراد من دهی/ کشته مرا فراقِ تو/ تا تو به داد من رسی/ من به خدا رسیده ام!/ چون به بهار سر کند/ لاله ز خاک من برون/ ای گل تازه یاد کن/ از دل ِ داغ دیده ام/ یا ز ره وفا بیا/ یا ز دل رهی برو/ سوخت در انتظار تو/ جانِ به لب رسیده ام ..."

.

.

پ.ن: رمضان رفت و دستم خالی و دل پر از اندوه و حسرت. چون طفل مادر مرده ای ... و الله مستعان . 

  • ح.ب

یک آن که دیروز خود را وارسی می کردم، دیدم از گذر عمر هیچ ندارم در حال. بسیاری از چیزها که می دانستم از یادم رفته است، بسیاری از مهارت ها هم، شوق و شورها هم کم کم رخت بربسته، دلخستگی ها جای دلبستگی ها نشسته، دردهای جسمانی بعضاً عارض شده و خلاصه اینکه کاهیده شده ام به معنی تام کلمه. در همین فکرها بودم که شوقی سرازیر شد به سان آن شعر سیّد که "دارایی من دلی ست سرسبز ز عشق ...". یک حال درویشی ِ سرخوشی مانده است که با تمام گذشته آن را معاوضه نمی کنم. الحمدلله و المنه. 

.

.

"ای یار ِ جفا کرده ی پیوند بریده/ این بود وفاداری و عهد تو ندیده/ در کوی تو معروفم و از روی تو محروم/ گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده/ ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند/ افسانه ی مجنونِ به لیلی نرسیده/ بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم/ چون طفلِ دوان در پی گنجشکِ پریده/ مرغ دل صاحب نظران صید نکردی/ الّا به کمان مهره ی ابروی خمیده/ .. با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد/ رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده ...‌"

  • ح.ب

در خاطرم نیست که هرگز از خوانندگان این صفحه چیزی خواسته باشم. امّا حالا، که شب عید یکی از مهمترین سال ها ست، میخواهم اگر حقّی از ایشان بر من است درگذرند. و همچنین اگر کسی را می شناسند که حقّ او را از بین برده ام، وساطتی کنند که درگذرد. من اینجا از همه ی آنچه که گذشته است می گذرم. از آشنا و بیگانه. دوست یا دشمن. 

..

.

کوشم که ازین جهان پر خار

مردانه برون شوم، نه مردار ... 

.

  • ح.ب

عید بیاید، رود

عید تو مانَد، ابد ...

.

  • ح.ب