حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

فریاد که آن ساقی شکّرلب ِ سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد ...

.

.

  • ح.ب

کوشم که ازین جهان پر خار

مردانه برون شوم نه مردار ...

.

.

  • ح.ب

اولین و مهمترین قدم در آموختن شنا اینست که بتوانی خودت را روی آب نگه داری. هرقدر هم که قوی هیکل و عظیم الجثه باشی، تا نتوانی خودت را روی آب نگه داری نمی توانی فنی از فنون شنا را به کار بیندازی. وقتی این مرحله را بگذرانی، یادگرفتن مابقی فنون  هم سهل است و هم گوارا. اولین نکته ی زندگی هم همین است. باید متعادل خودت را روی آن نگه داری و کنترل کنی. و راز این تعادل، توکّل و توفیض امور است. رضایت تام و تمام به مقدرّات. نه از سر استیصال. نه از سر سکون. که از سرِ مستی و دلخوشی به خداوند. اسب را دیده ای؟ میان حیوانات کمتر این حالت آرامش و در عین حال خروش اسب را دارند. وقتی بسته است، آرام و صبور و پیوسته است. وقتی می گشایندش، پر از جنب و جوشش. پر از حرکت و خروش. مولوی شعری دارد که :

چون ستوری باشد در حکم امیر

گه در آخور حبس، گاهی در مسیر

چونکه بر میخت ببندد بسته باش!

چون که بگشاید برو برجسته باش ..

.

.

  • ح.ب

این را برای تو می نویسم که انتهای شب دوبار تماس گرفته ای که من برنداشتم و فردا که می گویم چرا می گویی خسته ام و خودکشی به سر داشتی. و با طعنه می گویی که همین که برنداشتی تصمیم ام را عوض کرد. ببین. من بعد از این سال ها با تمام وجود احساس کرده ام که مسیر زندگی ما هرکدام طوری طراحی شده است که روح ما را متعالی کند. یکی فقر روحش را متعالی می کند، یکی درد جسمی. یکی درد روحی. یکی غربت، یکی فرقت یکی اجتماع. یکی عزیزترینش را از دست می دهد، یکی مالش را می برند، یکی جسمش ناقص می شود یکی روحش مدام مثل سمباده در حال سایش جسمش است. اینها همه بهانه است که فرمان را به سمت آن ها بچرخانی. ببینی این دردها کدام نقص تو را هدف گرفته اند. اینکه خیال میکنی راه حل "شهادت" است، باید بدانی شهادت میان بر نیست که بتوانی از دردهای معنی داری که برایت گذاشته اند خلاص شوی. باید که جمله جان شوی،‌ تا لایق جانان شوی. آن ها که به "شهادت" رسیده اند، مصداق موتوا قبل ان تموتوا هستند. سال ها در خود مرده اند که حالا. می فهمم که حالت خوب نیست. شاید قرار است هیچ گاه حال روحی ات خوب نباشد. شاید خوب اینست که هیچ گاه حالت خوب نباشد. تو چه می دانی. فقط خودت را بسپار به این دردها. بگذار که همانجا را که نشانه گرفته اند بزنند. خودت را سپربلای این دردها کنی، روز به روز خسته تر و زخمی تر می شوی. و دردها هماره هست تا آنجا را که باید خراب کند. نشنیده ای که می گویند خراباتی. کاش همه مان اینطور خراب شویم که درست شدن مان از همینجا آغاز می شود.

به جان خودم سوگند، حالا که به گذشته نگاه می کنم قدردان دردهایی هستم که مثل شمشیرهای پولادین در سخت ترین زمان های ممکن بر جسم و جانم نشستند. می فهمم که آنها از من فهیم تر و دقیق تر بودند. این چند ده سالی که مهمان هستیم، باید تا آخر سفره بنشینی و جلویت گذاشتند برداری و نگذاشتند ادب کنی. نباید قهر کنی و خم به ابرو بیاوری و خدای ناکرده قصد ترک بزم میزبان کنی. هرقدر هم که خیال کنی مهمان ناخوانده ای. به خدا سوگند، که هرچه پیش ما گذارد خیر مطلق ست. عالی است. بی نظیر است. به خودش سوگند، که می داند چه می کند .. 

.

.

  • ح.ب

احساس می کنم که در چهلمین سال انقلاب،‌ خدواند رزق لایحتسبی برای ما درنظر گرفته است که قفل ها را خواهد گشود و صحنه ی جهانی را تغییر خواهد داد ... بحمدالله و المنه ..

.

.

  • ح.ب

" مومن آن باشد که اندر جزر و مد 

      کافر از ایمان او حسرت خورد ... "

  • ح.ب

حالا که سالگرد آیت الله هاشمی رفسنجانی است و بازار بازنوشت خاطرات و خطرات رونق دارد، می خواهم خاطره ای عجیب و غیرقابل باور مربوط به ایشان را اینجا بنویسم. اواسط اسفند نود و چهار، وقتی هاشمی آراء تهران را با اختلاف غیرقابل منازعه ای برده بود و آن لیستِ تَکرار توانسته بود آیت الله یزدی و آیت الله مصباح را از گردونه خارج کند، فضای عجیبی بر تهران حاکم بود. روحانی در اوج بود، خاتمی و هاشمی هم. لیستی را برای رهبری آینده بسته بودند، به زعم خودشان. روحانیونی را هم که عمدتا میشد به آنها خط بدهند در لیست گذاشته بودند. مثل آیت الله امامی کاشانی و شاه آبادی و ... که البته در همین محاسبه هم اشتباه کرده بودند. یکبار حضورا خدمت آقای امامی کاشانی بودیم در سال هشتاد و هشت، ایشان فرمودند "من اگر روزی بین آقا و آقای هاشمی مجبور به انتخاب شوم،‌ دامن این سیّد را رها نخواهم کرد .." و بعد خوابی که نوروز همان سال،‌ چندماه پیش از انتخابات در مورد حوادث دیده بودند را برایمان تعریف کرد. خواب را  همان موقع به آقا گفته بودند و برآوردشان این بود که این جریان به هدایت امام زمان روحی فدا مدیریت خواهد شد. شاید یکی از دلایل آن خطاب دل شکن و روح افزای نماز جمعه ی آیت الله خامنه ای به امام زمان علیه السلام،‌ ریشه در این خبرها داشت. که مرحوم آیت الله بهجت هم به صراحت خبری از آن داده بود. لکن لیست امید، امیدوار به لغزش اینها در روز حادثه بود. روی تک تک افراد محاسبه کرده بودند. مثلا آیت الله شاه آبادی که همین امسال به رحمت خدا رفتند، فرزند شیخ عارف آقای شاه آبادی، در نهایت سادگی و سلامت بود. شب انتخابات برای عرض تبریک منزل ایشان بودیم و از هر دری سخنی. میان صحبت قرآن را پیش ایشان بردم و خواستم استخاره ای بنمایند. این آیه آمد:‌ "ان الذی فرض علیک القرآن لرادّک الی المعاد". تاملّی کردند و فرمودند "خوبست. وظیفه است. حتما باید انجام شود". بعد خدمتشان عرض کردم که استخاره در مورد پیشنهاد کنار رفتن شما بود تا آیت الله یزدی وارد لیست شوند. حاج آقا که درمانده بود از تدبیری که کرده بودم، فرمود والله من ابایی ندارم،‌ ولی این برای ایشان خوب نیست. و به نحوی قضیه را جمع و جور کرد و طفره رفت. بماند که اطراف ایشان آن شب، افراد نزدیک به مشایی هم بودند و سر از پا نمی شناختند از بردی که حاصل شده. و ای کاش که ایشان به جواب‌ آن استخاره پاسخ داده بود. والله مستعان ..

و امّا .. در همین فضای سرد آن اسفند،‌ که دلسوزان نگران اسلام و انقلاب بودند، روزی در جمع خانواده بودیم که برادر محمّد از رویای عجیبی که چند شب گذشته دیده بود، خبر داد. خواب دیده بود آقای هاشمی را که صورتش بسیار برافروخته و سرخ و آتشین بوده است، و ناگهان به داخل حوض آبی می پرد تا خود را خنک کند. "به محض رسیدن به آب، جوش آمد و بخار شد و ذرّات ش به آسمان رفت و اثری از او نماند". پدر می گفت،‌ معنای خواب شاید اینست که عصبانیتی که او این سال ها کشیده است، حالا با این رای بالایی که آورده مرتفع شده. و آب خوبست و پاکی است در خواب و شاید که راه صلاح گیرد!

سال بعد، حوالی همان ایّام بود ...

عاقبت چون چرخ کژقامت خمید ..

.

  • ح.ب

 

کلام لطیفی است از جنید، که می فرماید : "یا من هو کل یوم هو فی شان، اجعلی لی فی بعض شانک .. ". یوم در قرآن به معنی روز نیست علی الاغلب! به معنی مرتبه و نشئه ی وجودی است. به مفهوم عوالم مختلف است. وقتی می فرماید که هو الذی خلق السماوات و الارض فی سته ایام،‌ در شش یوم آفرید، یوم اینجا معنی روز نیست در مقابل شب، به معنای نشئه ی وجودی است. لغتی که بتواند بار معنایی آن را برساند موجود نبوده آن زمان. هنوز هم نیست. نزدیک ترین لغتی که آن زمان به این مفهوم بوده است، همین یوم است. همانطور که به حد فاصل و واصل یک افق به افق دیگر می گویند یوم، از سپیده ی خورشید تا غروب و محو آن در افق، یوم در معنای آیه ی فوق یعنی افق. در شش افق مختلف عوالم هستی را آفریده است. السماوات و الارض اینجا یعنی تمام آنچه که هست. چون نمی دیده است انسان به غیر از زمین و آسمان، هستی را اینگونه توضیح داده است که السماوات و الارض. افق اول جسم است. که بعد از مرگ دنیوی از آن درمی گذریم و حرکت می کنیم به سمت افق های دیگر. که بالاتر و والاترند از نشئه ی فعلی جسمانی. کلام جنید، معنایش لمس آن افق ها در افق جسمانی است. آیه ی "کل یوم هو فی شان"، یعنی در هرکدام ازین افق ها شان و راتبه ی خداوندی مشخص و مختص به خود است. ظهور او در هر یوم، در شان خاص آن یوم است. معانی دیگر و بطون بسیاری می تواند البته علاوه بر این داشته باشد. لکن معنی کلام جنید واضح است، "یعنی بیا که آتش موسی نمود گُل/ تا از درخت نکته ی توحید بشنوی .. "

.

  • ح.ب

پیشتر شعری از بیدل را برای سنگ لحد انتخاب کرده بودم که در نهایت وسعت بود. اولّین بار آن را از ساعد باقری شنیدم. "وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!". آرامشی لطیف و جوششی رحمانی داشت. شروع ش این بود که "از چمن تا انجمن جوشِ بهار رحمت است/ دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است" .. فوق العاده بود. رحمت الهی راهت را از هر طرف می بست. گزیر و گریزی نبود. لایمکن الفرار من حکومتک. " نیست باک از حادثاتم در پناهِ بیخودی/ گردش رنگی که من دارم، حصار رحمت است". دوست داشتم تصویر آن حبس رحمانی را ... 

حالا مدّتی است شعر سنگِ آخرم را به شعر دیگری از بیدل تغییر داده ام. اینست‌ آن که اسیرم کرده: "به صد دام آرمیدم/ دامن از چندین قفس چیدم/ ندیدم جز به بال نیستی/ پروازِ آزادی ... " شعر در نهایت استواری و استقامت است. بهترین توصیف مسافری است که جان ها کنده است و رنگی نگرفته. "ز سعیِ جان کنی هایم مباش ای هم نشین غافل/ که از هر ناله ی من تیشه دزدیده ست فرهادی" .. "حریفان، جامِ افسونِ تغافل چند پیمودن؟/ بهار است، از فراموشانِ رنگِ‌ رفته هم یادی ... " 

بهار است از فراموشان رنگ رفته هم یادی ...

.

.

.

  • ح.ب

بچه که بودم، سرنوشت هیچکدام از شخصیت های تاریخ مقدس به نظرم دردناک تر از سرنوشت نوح نمی آمد، به خاطر توفان که او را چهل روز در کشتی اش زندانی کرده بود. بعدها، اغلب بیمار بودم، و روزهای درازی را من نیز در «کشتی» می ماندم. آنگاه بود که دریافتم نوح نتوانسته بود هیچگاه دنیا را به آن خوبی ببیند که از کشتی دید، هرچند که تنگ و بسته بود و زمین در تاریکی فرو رفته ... "

در جستجوی زمان از دست رفته .. مارسل پروست .. 

.

.

پ.ن: این روزها زیاد می پرسند از من، که چه بخوانم،‌ چه کنم، بمانم، بروم، به کجا .. و یا دنبال پادزهر این دلمردگی ها می گردند. من در مقاطع مختلف زندگی، به سخت ترین شیوه ی ممکن با همه ی این موجودات درگیر بوده ام. گاه پنجه به صورتم انداخته اند و زمین گیرم کرده اند. گاه به نحوی تخیلی پاسخی یافته ام که دوچندان مرا به پیش برده. و وقتی به مقصد رسیده ام فهمیده ام که هیچ پشت هیچ است. سالیانی هم به کل از خیر پاسخ به آن ها گذشته ام. در مداری از بی طرفی و بی تفاوتی. که سخت ترین حالی بوده است که داشته ام. تمام این صحنه ها مثل روز پیش چشمانم است. آن حالات سردرگمی و سردرد را از این فاصله هنوز به خوبی حس می کنم. آن روزها که دنیا تمام می شد هر جمعه ها غروب. یا همان روزی که در کافه ای در فرانسه دنیا پیش چشمانم آنقدر تار بود که احساس کوری و خفگی محض می کردم.  و بغض راه گلویم را چنان بسته بود که اینهمه که چه؟ همان کافه ای که مثل همیشه صدای آهنگ مشهور پابلو ابیسپو فضا را پر کرده بود. اخیرا که آن موسیقی را دوباره گوش می کردم، تمام آن حالات اضطراب و ‌آشوب برایم زنده می شد. چون کهنه زخمه ای که به تار می کشانی اش. می دانی؟ در این سال ها، به جای این یک خط را بروم و بازگردم، صدها راه رفته ام. به موازات. می شناسم راه از بیراهه ها. و قدم نخست راه احساس نیستی است. فکر مرگ است. و انقطاع از تمام تعلقّات. آنگاه زندگی آغاز می شود. و انسان به این فهم می رسد که در بهترین موقعیت تحصیلی و مالی در آمریکا باشد هیچ موفقیّت و مزیّتی ندارد بر کشاورز ساده ای که در محروم ترین نقاط عالم کار می کند. می فهمد که زن یا مرد، زشت یا زیبا، فقیر یا غنی همه ظاهری است. هیچ تاثیری در ابدیت ما ندارد. اینها همه اعتباریات است. تمام معنی زندگی حتی در کنج یک سلول انفرادی ابدی هم حاصل می شود ... در عدم افکندم آخر خویش را .. وا رهاندم جان پر تشویش را .. 

  • ح.ب