حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

از امیر المومنین در روایت است که یابن آدم، لا تخلص عملک حتی تذوق اربع موتات .. یعنی هرگز عملت خالص نمی شود پیش از آنکه چهار بار بمیری .. چهار مرگ مختلف را تجربه کنی .. اوّلین مرحله ی موت، موت احمر است .. تحمّل اذیّت مردم است .. مقامی است که فقط با تحمّل اذیّت مردم می توان بدان رسید. اینست که تقریبا تمام اولیای الهی، اولین گرفتاری شان تحمّل اذیّت جمعیّت بوده است ... 

.

.

  • ح.ب

چیزی که حقیقت نداشته باشد اثرش در طول تاریخ محو می شود. علّت اینکه بعد از رنسانس مسیحیت نابود نشد این بود که با وجود همه ی تحریفات و خرافات، حقیقتی پشت آن بود. به قول آن مثل قدیمی، حقیقت ممکن است نازک تر از مو شود، ولی پاره نمی شود. علّت اینکه حزب توده در ایران به کلّی محو شد، این بود که حقیقتی نداشت. مارکسیست ها لیبرال شدند و سران توده توبه کار. شوروی که شکست خورد، دیگر کسی جرئت نداشت حرف از مرام مارکسیسم و سوسیالیسم بزند. کمونیست های آنارشیست یا در قفس خودشان را حبس کردند یا گرایش به لیبرالیسم یافتند. چون آمریکا حالا قدرت برتر بود و ایدئولوژی روز، ایده های کاپیتالیستی و لیبرالیستی در اقتصاد بود. ایده ای که یک روز محو خواهد شد دوباره. علّت اینکه محرّم و صفر زنده است، حقیقت پشت آن است. علّت اینکه مسیر اسلام مدّتی به کلّی منحرف شد ولی اقلیّت محدود‌ِ زجرکشیده ی تحت فشار توانستند آن را دوباره به اسلام حقیقی که جریان شیعی است برگردانند، حقیقت است. حقیقتی که نازک تر از مو ممکن است بشود ولی پاره نمی شود ...

.

.

اینها را به بهانه ی بهمن ماه نوشتم. که بگویم، امام خمینی هم از آن حقیقت های همیشه است. از جنس حوادث حقیقی ست که ممکن است ضعف زمان و ریزشِ تکرار آن را فرا گیرد ولی قدرت حقیقت و رویش اعتقاد نو آن را در طول تاریخ دوباره زنده می کند. 

.

.

  • ح.ب

بعد از سی و چند سال زندگی تکراری تازه فهمیده ام چه می خواهم. تازه ذائقه ام را شناخته ام. که کجا بایست می رفتم و کجا بایست می ماندم. چه باید می خواندم و چه ها که نمی خواندم. دیر شده است. می دانم. ولی فصلی نو شروع خواهم کرد ان شاء الله ...

.

.

چیزی از عمر نمانده است ولی می خواهم

خانه ای را که فرو ریخته برپا دارم ..

.

.

  • ح.ب

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم ...

..

.

  • ح.ب

در آمریکا چند دوست عرب داشتم. از سعودی آرامکو، شرکت نفت عربستان، آمده بودند. سعودی ها آن ها را بورس کرده بودند که بیایند انرژی و نفت یاد بگیرند، در بهترین دانشگاه دنیا، و برگردند حاکمان نفت آینده شوند. بچّه های خوبی بودند مجموعا. من به بسیاری از ایرانی ها آن ها را ترجیح می دادم. معلوم بود چه می کنند و چه نمی کنند و دنبال چه هستند. بیشترین چیزی که در آن ها تحسین برانگیز بود، دیدگاه شان نسبت به غربی ها بود. بر عکس ایرانی ها که دوست داشتند در جمع غربی ها بُر بخورند و کاملا عادات و رفتار آن ها را داشته باشند، آن ها به چشم نوکر و مزدبگیر به غربی ها نگاه می کردند. مثل مستخدمین هتل ها و رستوران ها. ته ِ ذهنشان این بود که ما پول می دهیم و آن ها اجرا می کنند، غلط هم می کنند پایشان را از گلیم شان درازتر کنند. خودشان هم می گفتند مدیران اجرایی و صنعتی در کشور ما روحیه شان اینطور است ولی حاکمان و آدم های سیاسی دقیقا برعکس! خط مشخصی داشت. ایرانی ها خلاف این بودند. آدم های عادی و اجرایی، دیدشان نسبت به غربی ها از پایین به بالا بود. انقلابی ها و آن ها که بنیه ی سیاسی درستی داشتند از بالا به پایین می نگریستند و اعتقاد داشتند به حقیقتی دسترسی دارند که غربی ها ندارند ....

.

.

مسئولین فعلی اجرایی کشور با حاکمان سیاسی سعودی ها در این نقطه مشترک هستند که می دانند موقعیت شان وابسته به غرب و آمریکا ست. اینست که به چشم قدرت لایزالی نگاه می کنند به غرب و آثارش. خوب که می نگری، از حاکمان سیاسی دنیای اسلام و مسئولین اجرایی ایران نومید می شوی ...

.

.

 

  • ح.ب

این را یکی از دوستان نوشته بود در سال های دور. با خط فکری ِ این روزهایم می خواند ... :

" خودم را خراب کرده بودم. نمی‌دانستم از میان همه‌ی آدم‌هایی که آمده بودند و رفته بودند این اتفاق برای چند نفر رخ داده بود. این شاید از خصوصی‌ترین و محرمانه ترین بخش‌های زندگی آدم‌ها به حساب می‌رفت. چه کسی حاضر بود با صدای بلند اعلام کند که یک روزی خودش را خراب کرده است؟ این مهم نبود. مهم امکان رخ دادن این واقعه بود. مثل پتک همیشه بالای سر آدم‌ها بود. همه‌ی آدم‌ها می‌توانستند مثل آن روز تابستانی داغ من گرما زده شوند. مسموم شوند و آنقدر به اسهال و استفراغ مبتلا باشند که حتی به اندازه‌ی آنکه آسانسور، هفت طبقه را بالا برود تاب نیاورند و خودشان را خراب کنند.

خودم را خراب کرده بودم. تحقیر شده بودم. انسان بودن به معنای همیشه در معرض تحقیر قرار داشتن بود. تحقیرهایی که مرز نمی‌شناخت، تاریخ و جغرافیا بر نمی‌داشت، شأن و منزلت حالی‌اش نمی‌شد، شاید هم می‌شد. هر قدر شأن و منزلت آدم‌ها بالا تر می‌رفت تحقیر شدن‌ها سخت‌تر، شکننده تر و خرد کننده تر می‌شد.

انسان بودیم. ضعیف بودیم و کسی این ضعیف بودن را درک نمی‌کرد. انتظار از انسان بودن بالاتر از توانمان بود. شکننده بودیم، به حکم انسان بودنمان همیشه در معرض تحقیر بودیم. تحقیر به ضعف، تحقیر به بیماری، تحقیر به جهل، تحقیر به ترس، تحقیر به نیاز، تحقیر به شهوت، تحقیر به خطا، تحقیر به احتیاج، تحقیر به دوست داشتن، تحقیر به تجاوز، تحقیر به سابقه، تحقیر به اسرار پنهان، تحقیر به آرزو، تحقیر به فقر، تحقیر به خاطر مسئولیت، تحقیر به خاطر تعهد، تحقیر به اسهال، تحقیر به استفراغ، تحقیر به نیافتن محلی برای تخلی، تحقیر به همه‌ی آنچه معنا و اقتضای انسان بودن است.

انسان وضعیت بغرنجی داشت. این را آن روز که خودم را خراب کردم فهمیدم. آن روز را کسی ندید. اما تا کجا می‌شد پیری و ضعف و بیماری را از خود دور نگه داشت؟ تا کجا می‌شد نیاز و احتیاج را از خود دور نگه داشت؟ تا کجا می‌شد از دام شهوت گریخت و هیچ گاه تحقیر نشد؟ تا کجا می‌شد محتاج کسی نشد؟ آن روز که خودم را خراب کردم با تمام وجود از بیماری و پیری ترسیدم. بیمارها و پیرها لابد خیلی تحقیر می‌شدند. آن هم پیش روی دیگران. انسان ضعیف‌تر از آنچه خود و دیگران فکر می‌کردند بود. همین ... "

  • ح.ب

قال علیّ بن الحسین علیه السلام : "والدنیا دنیاآن، دنیا بلاغٍ، و دنیا ملعونه ..."، دنیا بر دو نوع است .. دنیای بلاغ، که حداقلی است برای امرار معاش و گذران زندگی و وسیله ای برای رسیدن به آخرت، و دنیای دیگر دنیای ملعون و دور از رحمت الهی است ... 

.

.

پ.ن: 

در دنیا باید "سرمایه ساز زاهد" بود. آن ها که تمام تلاش و استعدادشان برای کمک به دیگران است و وقتی به زندگی خودشان نگاهی می کنی می بینی هیچ ندارند. آن ها که به رسم مولایشان در غربت محض، نخل می کاشتند و چاه آب می زدند و دو رکعت نماز بر آن می خواندند و به دیگران می بخشیدند. دنیای بلاغ آباد کردن دنیا برای دیگران است و دنیای ملعون آباد کردن آن برای خود و مشغول شدن به آن. که همّ و غم شود ..

.

این روزها من آدم های اطرافم را بر این اساس می شناسم. ببینم دنیایشان ملعون است یا بلاغ. شهوت شهرت و تهوّر و مقام دارند، یا صبح ها در قنوت نمازشان دعا می کنند که  "ایّد ظاهری فی تحصیل مراضیک" که بتوانند کمکی به اسلام و مسلمین کنند .. 

.

.

  • ح.ب

حافظ چو تو پا در حرم عشق نهادی

در دامن او دست زن و از همه بگسل ...

.

.

پ.ن: 

امیرالمومنین (روحی له الفداء) در نامه ای به برادرشان شعری نقل می کنند از شاعری از قبیله ی بنی سلیم که : فان تسالینی کیف انت/ فاننی صبور علی ریب الزمان الصلیب/ یعز علیّ ان تری بی کآبة/ فیمشت عاد او یساء حبیب ! ... اگر از من بپرسی که چگونه ای/ گویم که در برابر سختی های روزگار شکیبا و استوارم/ بر من سخت و سنگین است که/ دشمن از اندوهناکی من شاد گردد و دوست ، دلتنگ ...

.

.

.

  • ح.ب

فرانسوی ها طولانی ترین روز سال را جشن می گیرند، لافت دو لا سن ژون، ایرانی ها طولانی ترین شب سال را ...

..

.

پ.ن:

کسانی که شب را می شناسند، روز را آنقدر جدّی نمی گیرند ...

.

.

"انّ وصول الی الله عزّ و جلّ سفرٌ لا یدرک الّا بامتطاء الیل ... "

  • ح.ب

این شعر کیپلینگ، از شعرهایی است که هر روز به زمزمه کردنش می ارزد ...

If you can keep your head when all about you
 Are losing theirs and blaming it on you,
If you can trust yourself when all men doubt you,
  But make allowance for their doubting too;
If you can wait and not be tired by waiting,
  Or being lied about, don’t deal in lies,
Or being hated, don’t give way to hating,
  And yet don’t look too good, nor talk too wise:

If you can dream—and not make dreams your master;
  If you can think—and not make thoughts your aim;
If you can meet with Triumph and Disaster
  And treat those two impostors just the same;
If you can bear to hear the truth you've spoken
  Twisted by knaves to make a trap for fools,
Or watch the things you gave your life to, broken,
  And stoop and build ’em up with worn-out tools:

If you can make one heap of all your winnings
  And risk it on one turn of pitch-and-toss,
And lose, and start again at your beginnings
  And never breathe a word about your loss;
If you can force your heart and nerve and sinew
  To serve your turn long after they are gone,
And so hold on when there is nothing in you
  Except the Will which says to them: “Hold on!”

If you can talk with crowds and keep your virtue,
  Or walk with Kings—nor lose the common touch,
If neither foes nor loving friends can hurt you,
  If all men count with you, but none too much;
If you can fill the unforgiving minute
  With sixty seconds’ worth of distance run,
Yours is the Earth and everything that’s in it,
  And—which is more—you’ll be a Man, my son.

....

.

ترجمه‌: " اگر بتوانی آرام بمانی بدانگاه که همه کسان که گِرد تو اند/ عقل خود را گم کرده اند و تو را به سبب آن مقصر می شمارند/ اگر بتوانی به خود اعتماد داشته باشی/ وقتی که همه ی کسان از تو اعتماد برگرفته اند/ لیکن به بی اعتمادی آنان نیز توجه داشته باشی / اگر بتوانی منتظر بمانی و از انتظار ملول نشوی/ یا چون در حق تو دروغ گویند ، گِرد دروغ نگردی/ یا چون از تو بیزاری جویند ، دل به نفرت نسپاری / و با این همه، نه بیش از حد خودت را خوب جلوه دهی و نه به ظاهر با دانایی بسیار سخن بگویی!/ اگر بتوانی به رویا پردازی، بی آنکه رویاها بر تو فرمانروا شود،/ اگر بتوانی مرد اندیشه باشی، بی آنکه اندیشیدن غایت زندگی توگردد،/اگر بتوانی پیروزی و مصیبت روبروگردی، و این دو شیاد را به یک چشم بنگری!/ اگر بتوانی تاب شنیدن حقیقتی را داشته باشی که بر زبان تو رفته/ و به دست دغلکارانی، دگرگونه شده است تا از آن دامی برای ابلهان سازند/ یا همۀ انچه را که زندگی خود را بر سر آنها نهاده ای، تباه شده بینی،/ و کمر خم نکنی و با ابزار فرسوده آنها را از نو بسازی!/ اگر بتوانی همۀ اندوخته هایت را در طَبَقی گِرد آوری،/ و آن را در یک نوبت «بازی شیر و خط» به محک بگذاری،/ و از دست بدهی،/سپس از نو آغاز کنی چنانکه از روز نخست کرده بودی،/ و هیچ گاه از باخت خود کلمه ای به زبان نیاوری،/ اگر بتوانی دل و عصب و رگ خود را بر آن داری، /که به خدمت تو پردازند،/ آنگاه که دیگر از آنها اثری نیست، /و بدین گونه مقاومت ورزی، بدان هنگام که دیگر هیچ چیز از تو به جای نمانده،/ مگر اراده که بر آنان بانگ می زند: « پایداری کنید!» /اگر بتوانی با گروه عوام سخن گویی و فضیلت خویش را حفظ کنی، / یا با شاهان قدم برداری بی آنکه نزدیکی با خلق را از دست بدهی،/ اگر نه دشمنان بتوانند تو را آزرده کنند و نه دوستان،/ اگر همه آدمیان در چشم تو گرامی باشند، لیکن نه هیچ یک بیش از اندازه/ اگر بتوانی دقیقه ای بی امان را گران بار کنی؛/ از شصت ثانیه ای که هر یک سزاوار راهی است که پیموده،/ جهان و هرچه در اوست ازآنِ تُست./ و از این افزونتر ، تو مرد هستی ، ای فرزند من ... "

 

 

  • ح.ب