حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

"خدایا ما را با دوستانت آشنا کن .. پرواز جمعی پرندگان آسمان را زیباتر می کند .. "

.

.

  • ح.ب

راستش من نخواستم آن صحنه ای از شریف را ببینم که انگار بی بی سی هم حتی فحش های ناموسی دانشجویان تازه به دانشگاه شریف رسیده ی سرگردان را سانسور کرده بود. که لات های پامنار هم انگشت به دهان تحیّر بمانند که این اگر شریف است، شرف کجاست؟ نمی خواهم برای این بچّه ها توضیح دهم که فحش ناموسی به کسی، حد قذف دارد و هشتاد ضربه ی شلّاق، طبق قانون مجازات اسلامی. اینها همه تصویری گمراه کننده از شریف است و این نسل. اشتباه کرده اند و اشکالی زیادی هم ندارد. مگر دیگران در این قضایا اشتباه نکردند؟ آنچه من می فهمم، اعتماد و اعتقاد محض به این نسل دهه هشتاد است. در آن ها یک شور و حق طلبی نهان می بینم که روزی که غبار جهل و فریب از روی آن کنار رود، سربازان راستین امام زمان روحی له الفداء خواهند شد. لوتی وار پای کار امام می ایستند. خواهیم دید ..

.

.

پ.ن: آن تلخ وش که صوفی/ امّ الخبائثش خواند/ اشهلی لنا و احلی/ من قبلة العذارا ... 

  • ح.ب

که تسکین می دهد دردت تمام اضطرابم را ...

.

.

  • ح.ب

شنبه صبح هفت مردادی که از دیشب ما را باران گرفته است و آسمان برقی می زند و رخ نمی نماید .. و اوّل محرم است .. و حزن فطری بر قلوب مومنین و راسخین در علم .. دیروز از وضع حاضر به حاج آقا شکوه کردم و ایشان به لطافتی فرمودند سوار کشتی امام حسین بشوید که اسرع است .. صبح در مسیر که می آمدم، برنامه ی دیشب سوره از مسعود دیّانی را می دیدم که این روزها با اینکه درگیر سرطانی سخت و طاقت فرساست، با مسکّن به اجرای برنامه ی فخیم و فاخرش می نشیند. در دوماه گذشته که شروع درگیری او با این "مرگ واره" بوده است، دو سه روز یکبار می نوشته از حالش و چقدر تلخ. روزنگاری از بهت و عجز و غم. و امیدی که گاه سر بر می آورد و به صلیب درد گرفتار می شد. مسعود را از ده سال پیش می شناسم. وبلاگ خون و دلقک را می نوشت. بی نقص و هنرمندانه. در مراسم افطاری که با جمع بیگانه بودم اولّین آشنایی مان شکل گرفت. بعدها سفارش برادرش را در انگلیس به من می کرد که راه از چاه نشان ش دهم. و من که خود راه از بیراهه نمی بردم. و در بی نشانی مطلق بودم. در هوای بارانیِ همیشه انگلیس سعی می کردم جایی آفتابی نشوم آنقدر. که تنهایی ام مخدوش شود. در هوایی که مثل امروز تهران آنقدر بارانی است که باورش در روزهای نخستین مردادی سخت است.

.

.

  • ح.ب

"پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ...

  عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم! ..."

.

.

پ.ن: "از وی پرسیدند که: عیش که صعب تر و ناخوش تر؟.. گفت: عیش آنکه بر نومیدی زید .. " ذکر ابوعلی الثّقفی، نفحات الانس. 

  • ح.ب

"پخته نخواهی شد، مگر بعد از آنکه احساس کردی سرشار از سخنی، ولی لازم نمی‌دانی به کسی چیزی از آن بگویی ... "

.

.

میدانی؟

  • ح.ب

" می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همه ی ما شبیه به یکدیگریم ... "

داستایسفکی .. تسخیرشدگان ..

.

.

پ.ن.۱: اهل دنیا شده را جام شهادت ندهند ... 

پ.ن.۲: بنده ی طالع خویشم که در این قحط وفا/ عشق آن لولی سرمست خریدار من است ...

پ.ن.۳: مثل آن ها که پشت باری هاشان می نویسند "فقط خدا"، کفر است از او جز او تمنّا .. 

پ.ن.۴: دوامُ الحال، محال ... 

پ.ن.۵: به قول شهریار: " از خود نبرم نام که آن شاعر ساحر/ داند سخن دل ید بیضای که باشد !!‌ .."

پ.ن.۶: محال است عالَم مزاحم سالک حقیقی شود ...

.

.

  • ح.ب

" خیلی از مردم وقتی ببینند چیزی دارند که مورد علاقه ی فرد دیگری است، آن چیز ناگهان برایشان عزیز می شود! چیزی که یک لحظه ی دیگر ممکن است آن را دور بیندازند برایشان مهم و قیمتی می شود. زیرا یک نفر دیگر مشتاق داشتن آن است و می خواهد از آن استفاده کند ... "

هاینریش بل. قطار به موقع رسید.

.

.

پ.ن: یک پست طولانیِ بعد از مدّت ها نوشتم. در آنچه این چند هفته ی اخیر بر من گذشت. لکن دست داشتم از انتشارش. دیدم از ترّحم دیگران تسکین نمی یابد، که زخمی همیشه بهتر. گذاشتم این گره را بازگشتن در تار و پود سجّاده. خودش ببیند و چاره کند اگر صلاح است. صلاح هم اگر نیست خودش می داند. بین قلب و عقلم خطی کشیده ام. عقلم نمی رسد امّا قلبم به او می رسد. دست می گیرد. مهربانی می کند. تسلیم م. دوست ش دارم. می پرستم ش. و تبتل الیه تبتیلا .. حالا هرقدر هم عقل نتواند وصله های این نامعادله را به هم جور کند. برای چیزی دست و پا زدن خلاف معادله ی زندگی است ... 

.

.

رونوشت: مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی/ گناه باغ چه باشد چون این گیاه نرست ... 

  • ح.ب

"هرکسی را بفهمی، قطعا او را می بخشی ... "

.

.

پ.ن: زمانی که کسی را نمی بخشیم، ظرفیتِ فهم آن فرد را نداریم. چه کشیده که به اینجا رسیده. تمام آلام و آمال ش را باید ترسیم کنی تا بتوانی جراحتی که وارد کرده است را ترمیم کنی. خودت باید جای او بنشینی و از روز اوّلی که به این کره ی خاکی پانهاده، او را زندگی کنی و بفهمی اش. آن وقت او را می بخشی. حتماً او را می بخشی ...

.

.

پ.ن.2: به رسم هر ساله ی شب قدر از تمام کسانی که اینجا را پیوسته می خوانند عذر تقصیر و طلب حلالیت دارم. از کسانی که گسسته می خوانند هم. اگر اتفاقی گذرشان افتاد، بگذرند از من. حتّی از کسانی که نمیخوانند و به واسطه شاید خبرش را برسانند به او. از همه ی کسانی که درکم کرده اند طلب عفو دارم. و حتی از کسانی که ترکم کرده اند .. 

.

.

پ.ن.3: الهی .. تولّ من امری ما انت اهله .. و عُد علیّ بفضلک علی مذنبٍ قد قمره جهله ... وصف الحال است؟ چه جور هم.

.

  • ح.ب

" حراج عشق و تاراج جوانی .. وحشت پیری

   در این هنگامه من کاری که کردم یادِ او کردم ... "

.

.

پ.ن: همین. فقط همین. 

  • ح.ب