حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

" حیدربابا ز کوی تو راهم کج اوفتاد/ آوَخ شتاب‌ِ عمر به وصلت امان نداد ... من بی خبر ز طالع آن گلرخان شاد/ غافل بُدم ز پیچ و خمِ راه زندگی/ ز آوارگی و مرگ و جدایی و راندگی ... ترکِ سپاسِ نان و نمک کارِ مرد نیست/ حسرت به عمرِ طی شده داروی درد نیست/ نامرد را هر آئینه بردی به نرد نیست/ ما هم نمی بریم تو را لحظه ای ز یاد ... ما را بکن حلال، اجل گر امان نداد ..."

برگردان فارسی منظومه ی درخشان حیدربابا ..

.

.

پ.ن: جز با اشک می توان این شعرهای شهریار را خواند؟ 

  • ح.ب

کامنت های خصوصی وبلاگ ها، مثل کشتی های غرق شده ی ته اقیانوس ها هستند ... 

.

.

  • ح.ب

" به همه ی کوههایی که اعتماد کردیم، برف باریده بود ... "

.

.

  • ح.ب

" شرح ِ شِکَن ِ زلفِ خم اندر خم جانان

            کوته نتوان کرد .. که این قصّه دراز است! ".

.

.

پ.ن: یکی از زیباترین ابیات حافظ همین بیت هست. منظور از "شکن زلف خم اندر خم جانان"، کثرتی است که در منازل مختلف معرفتی از خداوند متعال دیده می شود. عوالم وجودی و مراتب اسماء و صفات حضرت حق و جلوات آنهاست. معلوم نیست حافظ چه مشاهداتی زیبایی داشته است که آنها را تعبیر به شکن های زلف وحدت می کند. عبارت "کوته نتوان کرد" هم معنای کنایی نغزی ست که در ظاهر کوتاه کردن زلف را نشان می دهد! ولی در ادامه، "شرح شکن زلف خم اندر خم جانان" را به قصّه ای تشبیه می کند که از فرط نهایت نداشتن ش نمی توان آن را کوتاه کرد. از شدّت بی نهایتی طول و عرض عوالم وجودی آنها را نمی شود توصیف کرد. هم این دنیا بی نهایت است از هر طرف که بنگری .. و نمی شود آن را توصیف کرد ... و هم عوالم بعدی که در آن خواهیم رفت. این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ کش صدهزار منزل، بیش است در بِدایت ...

.

  • ح.ب

می پرسند آخر این درگیری ها به کجا می رسد. واضح است که ابداً به هیچ جا. لن یضرّوکم الّا اذی ... از جهاتی هم البته خوبست که بعدها خواهم نوشت. لکن پیش بینی ام از آینده ی خیلی نزدیک اینست که همین درگیری های خیابانی گریبانگیر آمریکا خواهد شد ...

..

.

فستصبر و یبصرون!

  • ح.ب

"خدایا ما را با دوستانت آشنا کن .. پرواز جمعی پرندگان آسمان را زیباتر می کند .. "

.

.

  • ح.ب

راستش من نخواستم آن صحنه ای از شریف را ببینم که انگار بی بی سی هم حتی فحش های ناموسی دانشجویان تازه به دانشگاه شریف رسیده ی سرگردان را سانسور کرده بود. که لات های پامنار هم انگشت به دهان تحیّر بمانند که این اگر شریف است، شرف کجاست؟ نمی خواهم برای این بچّه ها توضیح دهم که فحش ناموسی به کسی، حد قذف دارد و هشتاد ضربه ی شلّاق، طبق قانون مجازات اسلامی. اینها همه تصویری گمراه کننده از شریف است و این نسل. اشتباه کرده اند و اشکالی زیادی هم ندارد. مگر دیگران در این قضایا اشتباه نکردند؟ آنچه من می فهمم، اعتماد و اعتقاد محض به این نسل دهه هشتاد است. در آن ها یک شور و حق طلبی نهان می بینم که روزی که غبار جهل و فریب از روی آن کنار رود، سربازان راستین امام زمان روحی له الفداء خواهند شد. لوتی وار پای کار امام می ایستند. خواهیم دید ..

.

.

پ.ن: آن تلخ وش که صوفی/ امّ الخبائثش خواند/ اشهلی لنا و احلی/ من قبلة العذارا ... 

  • ح.ب

که تسکین می دهد دردت تمام اضطرابم را ...

.

.

  • ح.ب

شنبه صبح هفت مردادی که از دیشب ما را باران گرفته است و آسمان برقی می زند و رخ نمی نماید .. و اوّل محرم است .. و حزن فطری بر قلوب مومنین و راسخین در علم .. دیروز از وضع حاضر به حاج آقا شکوه کردم و ایشان به لطافتی فرمودند سوار کشتی امام حسین بشوید که اسرع است .. صبح در مسیر که می آمدم، برنامه ی دیشب سوره از مسعود دیّانی را می دیدم که این روزها با اینکه درگیر سرطانی سخت و طاقت فرساست، با مسکّن به اجرای برنامه ی فخیم و فاخرش می نشیند. در دوماه گذشته که شروع درگیری او با این "مرگ واره" بوده است، دو سه روز یکبار می نوشته از حالش و چقدر تلخ. روزنگاری از بهت و عجز و غم. و امیدی که گاه سر بر می آورد و به صلیب درد گرفتار می شد. مسعود را از ده سال پیش می شناسم. وبلاگ خون و دلقک را می نوشت. بی نقص و هنرمندانه. در مراسم افطاری که با جمع بیگانه بودم اولّین آشنایی مان شکل گرفت. بعدها سفارش برادرش را در انگلیس به من می کرد که راه از چاه نشان ش دهم. و من که خود راه از بیراهه نمی بردم. و در بی نشانی مطلق بودم. در هوای بارانیِ همیشه انگلیس سعی می کردم جایی آفتابی نشوم آنقدر. که تنهایی ام مخدوش شود. در هوایی که مثل امروز تهران آنقدر بارانی است که باورش در روزهای نخستین مردادی سخت است.

.

.

  • ح.ب

"پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ...

  عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم! ..."

.

.

پ.ن: "از وی پرسیدند که: عیش که صعب تر و ناخوش تر؟.. گفت: عیش آنکه بر نومیدی زید .. " ذکر ابوعلی الثّقفی، نفحات الانس. 

  • ح.ب