حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

"پخته نخواهی شد، مگر بعد از آنکه احساس کردی سرشار از سخنی، ولی لازم نمی‌دانی به کسی چیزی از آن بگویی ... "

.

.

میدانی؟

  • ح.ب

" می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همه ی ما شبیه به یکدیگریم ... "

داستایسفکی .. تسخیرشدگان ..

.

.

پ.ن.۱: اهل دنیا شده را جام شهادت ندهند ... 

پ.ن.۲: بنده ی طالع خویشم که در این قحط وفا/ عشق آن لولی سرمست خریدار من است ...

پ.ن.۳: مثل آن ها که پشت باری هاشان می نویسند "فقط خدا"، کفر است از او جز او تمنّا .. 

پ.ن.۴: دوامُ الحال، محال ... 

پ.ن.۵: به قول شهریار: " از خود نبرم نام که آن شاعر ساحر/ داند سخن دل ید بیضای که باشد !!‌ .."

پ.ن.۶: محال است عالَم مزاحم سالک حقیقی شود ...

.

.

  • ح.ب

" خیلی از مردم وقتی ببینند چیزی دارند که مورد علاقه ی فرد دیگری است، آن چیز ناگهان برایشان عزیز می شود! چیزی که یک لحظه ی دیگر ممکن است آن را دور بیندازند برایشان مهم و قیمتی می شود. زیرا یک نفر دیگر مشتاق داشتن آن است و می خواهد از آن استفاده کند ... "

هاینریش بل. قطار به موقع رسید.

.

.

پ.ن: یک پست طولانیِ بعد از مدّت ها نوشتم. در آنچه این چند هفته ی اخیر بر من گذشت. لکن دست داشتم از انتشارش. دیدم از ترّحم دیگران تسکین نمی یابد، که زخمی همیشه بهتر. گذاشتم این گره را بازگشتن در تار و پود سجّاده. خودش ببیند و چاره کند اگر صلاح است. صلاح هم اگر نیست خودش می داند. بین قلب و عقلم خطی کشیده ام. عقلم نمی رسد امّا قلبم به او می رسد. دست می گیرد. مهربانی می کند. تسلیم م. دوست ش دارم. می پرستم ش. و تبتل الیه تبتیلا .. حالا هرقدر هم عقل نتواند وصله های این نامعادله را به هم جور کند. برای چیزی دست و پا زدن خلاف معادله ی زندگی است ... 

.

.

رونوشت: مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی/ گناه باغ چه باشد چون این گیاه نرست ... 

  • ح.ب

"هرکسی را بفهمی، قطعا او را می بخشی ... "

.

.

پ.ن: زمانی که کسی را نمی بخشیم، ظرفیتِ فهم آن فرد را نداریم. چه کشیده که به اینجا رسیده. تمام آلام و آمال ش را باید ترسیم کنی تا بتوانی جراحتی که وارد کرده است را ترمیم کنی. خودت باید جای او بنشینی و از روز اوّلی که به این کره ی خاکی پانهاده، او را زندگی کنی و بفهمی اش. آن وقت او را می بخشی. حتماً او را می بخشی ...

.

.

پ.ن.2: به رسم هر ساله ی شب قدر از تمام کسانی که اینجا را پیوسته می خوانند عذر تقصیر و طلب حلالیت دارم. از کسانی که گسسته می خوانند هم. اگر اتفاقی گذرشان افتاد، بگذرند از من. حتّی از کسانی که نمیخوانند و به واسطه شاید خبرش را برسانند به او. از همه ی کسانی که درکم کرده اند طلب عفو دارم. و حتی از کسانی که ترکم کرده اند .. 

.

.

پ.ن.3: الهی .. تولّ من امری ما انت اهله .. و عُد علیّ بفضلک علی مذنبٍ قد قمره جهله ... وصف الحال است؟ چه جور هم.

.

  • ح.ب

" حراج عشق و تاراج جوانی .. وحشت پیری

   در این هنگامه من کاری که کردم یادِ او کردم ... "

.

.

پ.ن: همین. فقط همین. 

  • ح.ب

مسیح علیه الىسلام به حواریّون گفته بود مثل مار باشید! وقتی در خود احساس ضعف میکند و در دسترس چیزی نمی یابد، چهل روز بر خود گرسنگی میدهد و به سوراخ تنگ و تاری میرود. آنگاه پوستی می اندازد و ناگهان از آن جوان بر می آید. گفته اند حداقل تا چهل سال این نشاط و جوانی ش محفوظ است.

وقتی روزگار بر شما سخت گرفت، شما هم بر خودتان سخت تر بگیرید تا آن شکوفه های همیشه ی نشاط حیات من حیث لایحتسب شکفته شود. در تمرین نیستی است که پرواز آزادی می آموزد آدمی. به قول آن شعر: در عدم افکندم آخر خویش را، وارهاندم جانِ پُر تشویش را ..

.

.

  • ح.ب

انسان بودن دشواریِ انجام وظیفه است. تنها هدفی که باید داشت اینست که وقتی آخرین ثانیه ی اختیار را از آدمی می گیرند و نفس های آخر را می کشد، بتواند با خیال جمع بگوید "من همه ی تلاشم را کردم ...". همین. نه می توان موفقیت ها را تضمین کرد و نه می توان از ناگواری های شدید در امان ماند. در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم. این بالا و پایین روزگار، این جزر و مد، خاصیّت بالذات این نشئه ی هستی است. خمار نمی بایست شد. به قول آن حکیم،‌ باید به حالت تجافی سر سفره نشست. حالت تجافی وقتی است که به رکعت دوّم نماز می رسی و تشهد را نیمه می نشینی. نه باید نشست و نه ایستاد. حالتی بین این دو. نه این تمام نه آن ...

.

.

"هر که دیدم از تعلّق در طلسم سنگ بود

یک شرر آزاده ای از خود جدایی برنخواست"

(بیدل)

.

پ.ن: خواهم آن عشق که هستی ز سرِ ما ببرد ... 

  • ح.ب

"نمانده در دلم دگر توان دوری/ چه سود ازین سکوت و آه ازین صبوری ... 

 تو ای طلوعِ آرزوی خفته در باد/ بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد ... "

.

.

بخوان مرا .. گر بخوانی پادشاهی و برانی بنده ایم ... 

.

.

  • ح.ب

بایزید بسطامی را در آن اواخر سائلی پرسید: چندسال از عمر شما میگذرد؟ گفت چهارسال. سائل برآشفت که شما که شیخ کهن شدی و چهار سال؟؟ پاسخش با اسف گفت که آری. ایّام هجر و غفلت را کسی به حساب عمر نگذاشت! روز فراق را که نهد در شمار عمر؟  ...

..

.

پ.ن: سی و هشت سال اسمی دیروز تمام شد. در خلوت و آرامش. کسی بی آنکه بداند وارد اتاق شد و به بهانه ای دسته گلی زیبا آورد. فهمیدم از طرف خداست. آن زمان که هیچ کس حواس ش به تو نیست، خدا که هست. آن زمان که برای همه نقش و نگار و پیرایه بر وجودت بستی، اوست که بی پیرایه با تو هست. چنان شعفی دست داد که خودش شاهد است.

.

.

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد

بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

...

  • ح.ب

"و لکم نصفٌ ممّا ترک ... "

در خصوص این آیه شش ماه دیگر خواهم نوشت به حول الله و القوة ..

.

.

پ.ن.1: از کسانی که خصوصا ابراز لطف کردند ممنونم. حقیقت همانست که نوشتم. تا چه پیش آید و چه در نظر افتد ..

پ.ن.2:  به قول قآنی " تا نشانِ سم اسبت گم کنند/ ترکمانآ نعل را وارونه زن ... " 

.

  • ح.ب