نازنین مادربزرگم هشتاد و هشت سال دارد حالا .. به حول و قوّه ی الهی .. از کودکی زحمت ما را بسیار کشیده ست که اوصافش ازین نوشته خارج است .. حالا در نزدیک نود سالگی به رنجوری افتاده ست .. که من نعمرّه ننکّسه فی الخلق .. راه رفتن که هیچ، حتی نفس کشیدن هم برایش سخت شده ست درین هوای تهران .. این روزها، پیش او هستم .. و از نزدیک شاهد احوال او ..
دیروز زنگ زده ست به میوه فروشی محل .. گفته ست مهمان دارم، سه نوع میوه ی مختلف هر کدام یک کیلو می خواهم .. برای یک ساعت دیگر مثلا .. طفلک آنقدر نفسش سخت شده که همین یک جمله را هم با زحمت می گوید .. نمی گذارد که من دخالتی کنم .. می خواهد خودش هنوز مدیریت کند اموراتش را .. چند ساعت بعد، میوه فروش ده نوع میوه ی مختلف فرستاده ست و از هرکدام بیش از یک کیلو .. جای بیست هزار تومان خرید، شده ست دویصت و پنجاه هزار تومن .. مردک رندی کرده ست .. تازه آشنا هم هست .. با اصرار من زنگ می زند که با او حرف بزند .. می خواهد خودش حرف بزند .. با لحن بسیار نرم می گوید که این رسمش نیست .. طرف طوری دغل می کند که هر دو می مانیم .. طفلک گوشی را قطع می کند .. می گوید جزایش با خدا .. من بغضم را به زحمت فرو می دهم ...
یا همین امروز، یک بسته خریده ست از جایی .. برایش آورده اند .. زنی سی و چند ساله جلوی در پدیدار شده ست .. شاکی ست که چرا پله ها را تا بالا آمده (آن هم با آسانسور) .. بعد شروع می کند با مادربزرگ به لحن بد و صدای بلند گله کردن .. که وظیفه ی من این ست که فقط تا پایین خانه بیاورم .. بالا نباید بیایم .. هرچه از دهنش در می آید می گوید .. مادربزرگ طفلی می گوید من توانم تحلیل رفته، نمی توانم تا پایین بیایم .. دخترک می گوید به من ربطی ندارد .. تازه پنج هزار تومن، پول این سه دقیقه زحمت را می گیرد .. بدون اینکه مادربزرگ متوجه شود که این کار را کرده ست .. مادربزرگ بعد از رفتنش به من می گوید، دخترک گناه داشت، زبان ِ روزه این پله ها را بالا آمده بود برای خدا ! .. عصبی می شوم .. که اولا روزه نبود چون دستش بطری آبی بود و کوفتی می جوید .. ثانیا پله ها کجا؟ آسانسور ست و زیر سه دقیقه طول می کشد .. ثالثا پول ش را گرفته ست .. رابعا در تمام دنیا، پیک تا دم ِ در می آید .. یعنی چه که تا سر کوچه بیاید؟ ..
القصه .. رحم نداشتند ... مروّت هم .. انصاف هم .. دلم خون ست .. آدم های پست ِ دنیاپرست .. دلم برای آخرت شان که هیچ، همین دنیای شان می سوزد ..
.
تا می توانیم به هم رحم داشته باشیم .. تا به روز واقعه، خدا هم بر ما آسان بگیرد ...
.