به اصرار دوستی، شنبه شب را به مراسم محرّم اهل سنّت رفتیم. که محبّ اهل بیت هم هستند. به قول خودشان "اهل سنت و جماعة". یعنی از مجموعه ی اصحاب پیامبر حمایت می کنند و اهل تفرقه نیستند. گویا پیش از ظهور اندیشه های سلفی و وهابی، سنّی ها اکثرا اینطور بوده اند. القصّه، سرگیجه ی عجیبی بود. سخنران ابتدا به یزید لعنت فرستاد و صحبت را از آنجا آغاز کرد که پسر نوح هم با بدان بنشست و عاقبتش به ضلالت کشید. منظورش این بود که معاویه را بستاید. بعد به مدح معاویه و مذمت یزید رسید. قصه ها را بسیار پرغلط تعریف می کرد. عبدالله بن زبیر را می گفت: حضرت عبدالله بن زبیر! یا حضرت طلحه، حضرت زبیر. آن طرف اما، مقام شامخ امام علی را هم در اوج وصف می کرد. فی الجمله تمام حضراتی! را که نام می می برد، به هیچ رقم نمی توانستی سر یک سفره بیاوری ...
بعد شیخی آمد با دستاری سراسر سبز. انگار مستقیم از نقشبند ِ پاکستان آمده بود. به احترام ش سالن برخواستند. شور و غوغایی بود. تکبیر می گفتند و گاهی جلو می رفتند و خودشان را به دست و پای او می انداختند. یک ساعتی در اردو نطق کرد. صحبتش که تمام شد، مجری ازو خواست دعا کند، و شروع کرد به الله اکبر گفتن. الله می گفت، سرش را می چرخاند دو سه دوری، بعد جمعیت اکبر می گفتند، یکصدا. ذکرهای دیگر را هم به ریتم های مشابهی تفقّدی کردند. کنار دستی ام می گفت، ایشون می تونن تو زمان حرکت کنن و برگردن به زمان رسول الله! گفت الان دارن وصل می شن و ما همه به رسول متصّل شده ایم! سرگیجه ی خنده آوری داشتند ..
آخر مجلس جلو رفتم. با امام شان سلام و علیکی کردم. گفتم این حضراتی که شما نام برده اید، بعد از پیامبر چرا اینقدر باهم دشمنی کردند؟ گفت : " این دروغ است و از داستان های شیعه ست. اینها همه احترام هم را داشته اند" جواب دادم کتاب های شیعه به کنار، جنگ ها را که نمی شود انکار کرد. طلحه و زبیر در جنگ با امام علی کشته شدند. معاویه هم جنگ مفصلی داشت با امام. شما خودتان همین حدیث صحیحی که از رسول نقل می کنید، که والله لایُدخل الجنّه سفّاک الدّم، چطور می شود درین جنگ و خونریزی، هر دو به بهشت بروند؟ جواب داد: " اعتقاد ما اینست که حق با علی بود، ولی معاویه هم باطل نبود! معاویه کاتب وحی ست، آدم بزرگی ست، البته سوء برداشت کرد و قضاوت با خداست! در کار ِ خدا شما شیعیان دخالت می کنید. از آن اوّل که در جمعیت چشمم به شما افتاد، دیدم درون ت که برای تفرقه آمده ای ! ... ". گفتم : " برای حق آمده بودم. مولای مان علی می گوید: الحق اوسع الاشیاء فی التواصف .. و اضیقها فی التناصف .. خواستم بگویم، این انصاف نیست. همین. و قضاوت با خداست ... "
.
.
وقتی آدم دستش از دامان علمای اسلام جدا شود، اینطور می شود. دیشب با خودم فکر می کردم که چقدر این پرچمی که دست جمهوری اسلامی ست حق ست. جمهوری اسلامی، محصول مطالعات آکادمیک دینی ست. یک تحقیق علمی ِ مجسّم ست. اعتقادی ورای تعصّب ست. پرچم حق ست، خالص و پاک. و به لطف خدا به صاحب پرچم خواهد رسید ..
.
.
پ.ن:
در راه خانه، در اوج اصفهان با خودم می خواندم که " ای ز عشقت عالمی ویران شده .. قصد ِ این ویرانه کردی، عاقبت .."