حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی
" ... بعد از شهادت حمید باکری در عملیات خیبر، بخاطر روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرماندهی لشگر داشتند، تصمیم گرفته بودیم که در حضور آقا مهدی از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم. به همین خاطر برای صدا کردن برادرانی که اسمشان حمید بود از کلماتی چون اخوی، برادر و یا از نام خانوادگی آنها استفاده می‌کردیم.

آن روز، یکی از تیمهای واحد برای انجام مأموریتی حساس به جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود. حمید قلعه‌ای و حمید اللهیاری هم جزو این تیم بودند. هر وقت تیمهای شناسایی دیر می‌کردند، جلوتر از همه، آقا مهدی می‌رفت و کناره پد بالای سنگر می‌ایستاد و منتظر می‌شد. از دور که نگاه می‌کردی مدام لبهایش تکان می‌خورد. نزدیک که می‌شدی می‌توانستی ذکرش را بشنوی: لا حول و لا قوة الا بالله...

اینبار هم آقا مهدی و بعضی از بچه‌های واحد، در کناره پد به انتظار ایستاده بودند. آفتاب، در حال غروب بود که بلم‌های گمشده از دور پیدا شدند. من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم: "حمید... حمید...!!" و به طرفشان دویدم. هنوز حال و هوای استقبال بچه‌ها فروکش نکرده بود که متوجه آقا مهدی شدم. به دور دستِ جزیره جنوبی [مجنون]، که جنازه حمید آقا را به امانت داشت، خیره شده بود. توجه همه بچه‌ها به آقا مهدی بود. بعضی‌ها هم با عصبانیت به من نگاه می‌کردند! دوباره یاد حمید در ذهن آقا مهدی جان گرفته بود. جنــــازه برادر به خاک افتــــــاده بود و برادری که می‌توانست دستور دهد تا جنازه او را به عقب منتقل کنند تنهــــا گفته بود: "اول جنازه بقیه شهدا، بعد جنازه حمید ...."

منبع: "خداحافظ سردار" ...

  • ح.ب
دیشب خواب دیدم که یه جا ما سه تا با هم بودیم. خیلی خواب نزدیکی بود. حسش می کردم. من بودم، وحید کنارم، محمد هم  ... درست مثل آن سال های دور ..

صبح خیلی حالم گرفته بود که چرا بیدار شدم ..

.

.

دست من و تو نیست، اگر عاشقش شدیم

خیلی حسین (ع) زحمت ما را کشیده است ....


  • ح.ب
و حاج قاسم در پاسخ به تهدید اوباما برای ترورش گفت :

" این برایم تهدید نیست .. کمک به شوقی است .. برای فرزند دورافتاده از مادر، هزاران نفر در شوق شهادت اشک می‌ریزند ... خداواندا، شهادت در راه خودت را به دست دشمنان دینت، نصیب من بگردان ... "

  • ح.ب
این ویدئو را هزاران بار باید دید .. هر وقت در شناسای حق و باطل شک کردی، این را یکبار دیگر ببین .. بگذارید که احساس هوایی بخورد .. :


http://www.4shared.com/video/D1AKK9Zr/1_2.html

  • ح.ب
سرنوشت، مثل آب رودخانه ای پرخروش ست .. اختیار چون شنا کردن در وسط آن ..

.

.

خلاصه می برد آنجا که خاطرخواه اوست ..

هیچی از دست ما برنمیاد. این دست و پا زدن ها .. این حرف زدن ها .. این کمک خواستن ها ..

..

.

الهی .. عاملنا بفضلک .. و لاتعاملنا بعدلک ..

.


  • ح.ب
هنوز که هنوز است، وقتی از ماجراهای دو سال پیش برای کسی حرف می زنم وسط هایش بغض ام می گیرد .. و مجبور می شم موضوع رو عوض کنم ....

..

.

واقعیت اینست که سنگینی حوادث این سال ها، ضربه ی روحی عجیبی به من زده ست ..

..


  • ح.ب
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش‌بینی نمی‌کرد

و خاصیت عشق این است ...

..

.

سهراب سپهری

  • ح.ب
هیچ وقت نوشته های گذشته را نگه ندار .. شبی مثل امشب، سه شنبه شانزده نوامبر، وقتی توی آفیس نشسته ای، خرابت می کند .. زمین می زندت .. مثلا این را ببین .. این را وقتی محمد بعد از سه سال آمده بود پیشم، همان روزهای اول نوشتم .. توی اتاقی که در استنفورد داشتم :

"

بعد از سه سال دوری، بعد از سه سال صبوری، قسم به همین نماز جماعت دو نفره مان _ که تو در قنوت  آن می خواندی : " رب اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا .. "_‌ شرمنده ام از لطفا شما، که آن بالا نشسته اید ...

"

.

.

هرچند لطف شما به دو ماه بیشتر نرسید ...

..

.

اشهدک یا مولای ..

خدایا تو شاهد باش ...

  • ح.ب
اگر "حماقت" رو هم با اعتماد به نفس انجام بدی، اکثر آدم ها خوششون میاد ...

..

.


  • ح.ب
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جفا بر من کرد

بر گردن او بماند و بر ما بگذشت ... 

..

.

پ.ن: الحمدلله الذی جعلنا من الذاکرین ..

  • ح.ب