حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

روزهای عجیبی است. انگار که یک مسیر بی بازگشت آغاز شده است. انگار که دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد شد. بعد از شهادت حاج قاسم، در حال التیام و التجاء بودیم که حادثه ی تلخ دیگری رسید. آن جمعِ غریبانه که رفتند و کسی هیچ نگفت! عاشقانه زیر تابوت را گرفته بودند که در ازدحام شهر جان دادند و کسی دم بر نیاورد و در مظلومیت محض به خاک شدند. سکوت پیشه کردیم تا مصیبت دو نشود، نقصان مایه و شماتت همسایه! در بهت این بودیم که آن حادثه ی تلخ تر رسید. طوری نفس را در سینه بند کرد که نه طاقت خاموشی داشتیم نه میل سخن با کس. معجونی از خشم و درد بودیم. خودمان زده بودیم خودمان را. به تلخ ترین وضع ممکن. مایه ی شادی بیگانه شده بودیم و شماتت آشنا. چند روز طول کشید که بفهمیم باید چه کرد. در سکوت، اعتماد مردم را از دست می دادیم، در سخن اعتبارمان را. چند روز طول کشید که انتخاب کنیم اعتبارمان از دست برود تا اعتماد مردم بیش ازین خدشه نبیند. چند روزی که خیلی دیر بود شاید. با این حال گفتیم می گذرد. خاک سرد است و مماشات کنیم تا آن مفهوم اصلی آسیب نبیند. به نظرمان راهی که باید می رفتیم مهم تر ازین حوادث بود. مثل آن ها که لنگ لنگان خودشان را به زحمت به مقصد می رسانند، کشور را زخمی به پای صندوق رای بردیم. که برایمان در لحظه مهم ترین حادثه بود. دو شب قبل از آن، منحنی بیماری کرونا روی رشد افتاده بود و دیگر خبر واحد نبود. آنقدر از دشمن دیده بودیم که دیده هایمان را هم باور نداشتیم. سکوت کردیم تا آن حرکت اصلی منحرف نشود! مردم بیایند پای صندوق رای. کم رمق ترین انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی را داشتیم. ترس از ویروس و یاس از مسئول. در حال شمردن رای ها بودیم که نفس هایمان به شماره افتاد. یکی یکی افراد افتادند و تازه فهمیدیم بیماری بیخ گلویمان را گرفته است. باز هم فکر آمار بودیم و کنترل حادثه. که سریع تر بگذرد! به شب عید برسیم و همه چیز به خیر و خوشی تمام شود! باید روحیه می دادیم به مردم. و روحیه دادن را در دست زدن برای رقص مضحک پرستارها و هجو مجریان و هزل زنان و بازی کودکان دیدیم. تا این حادثه هم بگذرد و جریان اصلی زندگی مردم آسیبی نبیند! تمام این حوادث را حاشیه می دیدیم بر حرکت و جریان سیّال زندگی که باید بی سر و صدا ادامه یابد. باید آرامش و  رفاه مردم به هم نریزد. امّا تقدیر انگار اینست که باید همه چیز به هم بریزد تا سر جای خودش برود. طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت ...

.

.

  • ح.ب