حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

پیشترها شعری بود از بیدل که زیاد زمزمه می کردم، که "هیچ کس جز یأس، غمخوار ِ من دیوانه نیست". همان شعر که انتهایش انگار تسلیم روزگار می شود که "ای هجوم ِ بی خودی، رحمی .."

.

حالا مدتّی ست جای یأس، مرگ گذاشته ام و با خود می خوانم. که هیچ کس جز مرگ ...

.

.

  • ح.ب

"انسان، حیوان مرگ اندیش ست "...

.

.

  • ح.ب

" کسی که ساختن زندان انفرادی به کلّه ش زده، آدم جالبی بوده و خوب می دانسته با آدم ها چطور بازی کند. یعنی درست تر آنست که بگویم می دانسته که بهترین دشمن آدم خودش ست. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه اینست که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخل خودش را بیاورد ... "

.

.

پ.ن: لذّت موعظه می دانی چیست؟ جمعه صبح باشد و نشسته باشی و خیره به کسی و آهسته برایت بگوید که ان الوصول الی الله سفرٌ .. که مرکب آن شب ست .. نیمه های شب .. 

.

.

  • ح.ب

تنها منبع موثق اعتماد به نفس، اعتصام به حبل الهی ست. بقیّه اش به مرور دچار تزلزل یا تردید می شود. هر قدر در اوج باشی، یا توانا باشی، یا مسلّط، در بزنگاه زندگی گاهی می لرزی ناگهان. که واقعا من این همه خوب نیستم که فکر می کردم. و حقیقت خودش را به واقعیت تحمیل می کند. یاد مصاحبه ی راجرر فدرر می افتم که پس از مدّت ها سابقه ی قهرمانی به یک آدم معمولی باخته بود. به تمام گذشته ش مشکوک شده بود. که اصلا آیا اینهمه که فکر می کرده اند و می کرده ست، توانا بوده ست؟

بزرگی می گفت، خشت به خشت این اعتماد به نفس، بذّات با لغزش همراه ست. اینست که نمیشود با آن بنای عظیمی ساخت و مستحکم. بزرگ که می شود فرو می ریزد، مستحکم که بخواهی بسازی، باید محدود باشد .. الّا الذین آمنوا و صابروا و رابطوا .. 

.

.

پ.ن: می دانم این روزها باید شاد باشم. بلد نیستم ولی .. تمرین ندارم .. 

.

  • ح.ب

"من لبریز وسوسه ی بر باد رفتنم. این وسوسه نیست، الهامی درونی ست. فصل کوچ همین نزدیکی هاست. وقتی حس می شود که دنیا بیشتر از هر موقعی رنگ وارنگ شده فصل رفتن ست، وقتی خستگی شب و روز نمی شناسد و هی در گوش ات کوس رحیل می زنند، وقت سفر ست. حالا هم دیگر خسته ام. خسته ی خسته. عاقبتم را طوفان برد و به برمودای تلاطم و کویر بیداد انداخت. بی طاقت در زندانم نشسته ام و خوراک افسوس و پشیمانی ست {...}

راحتم کن. از زجر روزها برهانم. دیگر حالم از خودم هم به سر آمده. دل و من دیگر طاقت در به دری نداریم. دیشب بود برای لحظه ای خوابم برد. دیدم در صحرایی هستم تاریک و هرچه می رفتم به آخر نمی رسیدم. گریه ام گرفته بود و زار می زدم و راه می رفتم تا به نا کجا {...}

روزگار غریبی ست .. چیزهای خوب کیمیا شد و دست من به آن نرسید .. "

.

.

پ.ن: ان لربّکم فی ایّام دهرکم نفحات ... 

.

  • ح.ب

حالا زیر باران بهاری این شهر، دور از همه نشسته ام و به سرنوشت فکر می کنم. به قسمت. به روزی. به حرکت سیّالی که در این دنیا هست و ما همه می بینیم ولی نمی شناسیم. مثلا این پرنده ها را می بینم که درین سرمای جانفرسا، کشان کشان خودشان را می رسانند به نقطه ای و معلوم نیست روی زمین چه پیدا می کنند و  چطور بر می دارند و کجا می روند. راستی چه تضمینی هست که اینها از گرسنگی تلف نشوند؟ یا توی این هوای سخت اخلاق، چرا این باعث اضطراب شان نمی شود که چیزی نیابند؟

پرنده ها حواس شان از من جمع تر ست. آن ها توکّل شان حقیقی ست. می دانند که اگر قرار بود توجّهی بهشان نشود، اصلا آفریده نمی شدند. به قول مرحوم مادربزرگ عزیزم " همان کس که دندان دهد، نان دهد ." یعنی که گنجشک ها هر صبح که بیدار می شوند، با خود مرور می کنند که هذا من فضل ربّی و زندگی می کنند .. کاری که من مطمئن نیستم حالا بلد باشم ..

.

.

یکی میگفت حتّی اگر به نفس کشیدن ت هم بیش از اندازه فکر کنی، تنظیمات ش به هم می ریزد و بعد از مدّتی احساس خفگی می کنی ... چارچوب های زندگی هم همین ست انگار .. الا الذین آمنوا .. ایمان پولادین .. نه همین لاف مسلمانی ما ..

  • ح.ب

" زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است .. "

آنا گاوالدا .. من او را دوست داشتم .. 

.

.

پ.ن: من او را دوست داشتم .. می دانی؟

  • ح.ب

کاش می توانستم ازین روزها بنویسم ... کاش ..

.

.

پ.ن: ابراهیم علیه السلام، این موهبت را داشت که می دانست در آن ثانیه ای که سر فرزندش را به تیغ می خواهد بسپرد، مطمئنا فرمان از جانب خداست. این موهبت عظیمی ست. چون مطمئن هستی که از خودت می گذری برای خدا .. ولی گاهی در معادلات زندگی ما، شیطان پارازیت می فرستد. نمی دانی این تیغ که حالا روی آرزوهای نداشته ات نهاده ای، تعبیر صادقه ی کدام رویای نادیده ست .. می دانی؟

  • ح.ب