حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است


"گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم ... "

.


  • ح.ب

" غره مشو که مرکب مردان مرد را

  در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند ...

  نومید هم مباش که رندان جرعه نوش

 ناگه به یک خروش به منزل رسیده اند ... "

.

.

این را دوستی برایم نوشته ست،

در جواب این پیام من که "شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی؟ .. ".


پ.ن: آدم همیشه باید رقّت ِ روحی ش رو حفظ کنه ..


  • ح.ب

حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست

من پرستوی خزان دیده ی خاموش تو ام ...

..

.

  • ح.ب

دو دسته آدم تظاهر می کنند .. یکی آنکه می خواهد چیزی را به مردم نشان دهد که نیست .. برای به دست آوردن موقعیتی .. نشانی. جاهی. مقامی ... برایش مهم ست که فقط تصویری بسازد در ذهن دیگران .. و نه در ذهن خودش ..

اما یکی می خواهد شبیه آدم هایی باشد که دوست شان دارد. می خواهد تظاهر کند به نماز شب، ذکر گفتن، نماز اول وقت، نگاه برداشتن از نامحرم .. می خواهد در ذهن خودش، از خودش خشنود باشد .. می داند که اخلاصش به اندازه ی دیگران نیست، فقط می خواهد ادای آدم های خوشبخت را در بیاورد .. برایش آنقدر مهم نیست که بقیه ازین رفتار او چه می فهمند. می گویند عارف است، واصل ست، منافق ست، ریا ست، کوفت ست. زهرمار ست. برایش مهم نیست. فقط می خواهد برای یک بار هم که شده، ظاهرش مثل کسانی باشد که دوستشان دارد ...

.

.

تشخیص دسته اول سخت ست. چون روی رفتار بقیه دقت می کنند و حواس شان هست که توی ذوق نزند ریاکاری شان. به اندازه و به موقع و متناسب ریا می کنند. مثل خیاطی که اندازه ی آستین را درست می شناسد.

دسته ی دوم اما، همیشه تهمت ِ ریاکاری روی پیشانی شان ست. کاری ش هم نمی شود کرد. حتی گاهی درونشان، خودشان را توبیخ هم می کنند. که راست می گویند خلق خدا. من که می دانم پشت اینها، اخلاص ِ آن خوبان نیست. می دانم .. ولی .. چه خیالی؟. چه خیالی؟. پرده ام بی جان ست .. حوض ِ نقاشی ِ من بی ماهی ست ..

.

.

انی اخاف ان عصیتُ، عذاب یوم عظیم ...

.



  • ح.ب

این نامه های شهدا به همسران شان در آن روزهای آخر خیلی برام جالبه. تعلیق عجیبی ست بین دنیا و آخرت. از یک طرف تعلق به زندگی ست، و از آن طرف می بینی چیزی فراتر می کشد آن ها را .. و نامه در این فاصله، در این اضطراب بین دنیا و آخرت، نوشته می شود .. یک آن می بینی، دقیقا در نقطه ای که داری تمرین می کنی زندگی رو بذاری کنار، میشی تمام  ِ زندگی ِ یک نفر ِ دیگر ..

مثلا این را از وصیت نامه ی شهید همّت ببین:

" من نیز در پوست خود نمی گنجم ، گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم ! [...] در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند ، از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد وهر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است. عزیزانم! این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ، ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم ، هنوز خالص نشده ام و آلوده ام ... "

.

.


  • ح.ب

" منزل دیگر که بعد از تفکر از براى انسان مجاهد پیش مى‏آید، منزل «عزم» است. (و این غیر از «اراده» است که شیخ الرئیس در اشارات آن را اوّل درجات عارفین دانسته.) بعضى از مشایخ ما، أطال اللّه عمره، می فرمودند که «عزم» جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است .. و عزمى که مناسب با این مقام است عبارت است از بنا گذارى و تصمیم بر ترک معاصى، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره‏ عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نماید که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص، انسان است.

و انسان شرعى عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند، و ظاهرش ظاهر رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، باشد، و تأسى به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال و تروک. و این امرى است بس ممکن، زیرا که ظاهر را مثل آن سَرور کردن امرى است مقدور هر یک از بندگان خدا ..

و بدان که هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمى‏شود مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت ... و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقه نشود، هیچیک از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود، و ممکن نیست که نور معرفت الهى در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منکشف شود. و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود. 

و از این جهت دعوى بعضى باطل است که به ترک ظاهر. علم باطن پیدا شود. یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد. و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت. و شاید موفق شدم به بیان بعضى از آن در این ورقه‏ها، إن شاء اللّه تعالى ... "


چهل حدیث .. در باب عزم .. امام خمینی .. 

.

.

.

  • ح.ب

گر چه دوریم به یاد تو قدح می گیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی

...

  • ح.ب

چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم ... 



  • ح.ب

من که می دانم، آن دست ِ لطیف ِ پر مهری که وقتی می خواندم " اللهم صل علی محمد و آل محمد .. و بارک علی محمد و آل محمد .. و تحنن علی ... "، نوازشم کرد، تو بودی. از خواب که بیدار شدم، بیست دقیقه می لرزیدم ...

.

.

  • ح.ب

" در من سیاوشی ست

  که محتاج ِ آتشی ست ... "

.

.

پ.ن: راست می گفت. کماکان اسیر خودم بودم. و این سرچشمه ی تمام آشفتگی ها بود ..

  • ح.ب