حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی

هم سینه پر از آتش هم دیده پرُآب اولی ...

.

.

نوشته ی ادبی تنها یک تکنیک نیست. یا جمع آوری سوانح و به نظم کشیدن آنها در یک ساختار هماهنگ. آنچه یک نوشته را ادبی می کند آن جوشش و خروشی ست که از درون انسان بر می خیزد. آن زلالی مقدّسی ست که گویی از عوالم بالاتر بر روح و جان نویسنده می نشیند. مثل وحی می ماند گاهی. آن حالی ست که وقتی می بینی پیرمردی کنار خیابان به تنهایی ایستاده ست و با دندان عاریه ساندویچی را در ساده ترین تنهایی ِ ممکن به دست گرفته است. و نگاهش خیره روی زمین است. بارها سر صحنه های اینچنینی حالی بر من حادث شده است که قابل وصف نیست. یا دخترکی که مادرش بیماری زمینه ای دارد و نمی تواند چون دیگران حضوری سر کلاس بیاید. و آن عصری که در سکوتِ نسبیِ کرونا، با یک جعبه ی شیرینی برای اولّین بار به کلاس آمده و از دور با بچه ها خوش و بش می کند. و دیگرانی که غرق هستند در کودکی شان و عظمت این صحنه را متوجه نیستند و تحویلش نمی گیرند. آن بغض را می شود سال ها گریست. نوشته ی ادبی، نوشته های مسعود دیانی ست در این هفت ماه گذشته. که به قول خودش اواخر ماه مبارک و شب عید فطر، دل درد گرفته است و به خیال خودش به دکتر رفته که با بروفن و ماستی برگردد، با توده ی سرطانی بدخیمی که متاستاز کرده مواجه شده. و در این هفت ماه گذشته درگیری لحظه ای با آن داشته است. نوشته ی ادبی آن لحظه هایی است که دکتر جواب پاتولوژی را آهسته آهسته برایش میخواند و تحلیل می رود. یا آن شب هاییست که با همسرش دور از چشم دخترهایشان،‌ با هم معصومانه می گریند. بر از دست رفتن زندگی. نوشته ی ادبی آن صحنه ای است که شهریار از سر به خاک سپاری مادرش برمیگردد و خانه را خالی از او می بیند. "هر کنج خانه صحنه ای از داستانِ اوست". وقتی ست که احساس می کند "دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید". یا آن صحنه ی عجیبی که می سازد که "هرجا شده هویج هم امروز می خرد، بیچاره پیر زن همه برف است کوچه ها ... ". شهریار شعر خودش را در قیاس با شاعران و مدعیان هم عصرش مثل معجزه ی موسی در مقابل شعبده ی ساحران می داند! و همه ی رمز این تفاوت و درخشندگی را در همین الهامِ دلِ سوخته توصیف می کند. آن سپیدی و روشنی الهام را ید بیضاء شعر خود می داند در مقابل سحر شعر دیگران. "از خود نَبَرم نام که آن شاعر ساحر/ دانَد سخنِ دل یدِ بیضای که باشد ... " مولانا و حافظ هم همین هستند. شک ندارم که حافظ با اشک نوشته است که "شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو/ ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست .. "

اینکه کمتر اینجا می نویسم، معنایش از دست رفتن آن حال های جوانی ست. همین. "چون پیر شدی حافظ، از میکده بیرون آی"

  • ح.ب