.
.
.
و تسلیما بقضائک ...
.
.
.
و تسلیما بقضائک ...
" دیشب فهمیدم پسر چهار ساله شهید مصطفی احمدی روشن،هنوز خبر ندارد پدر را شهید کرده اند.پسر را فرستادند خانه خاله،سراغ بابا را نگیرد ... "
..
.
.
.
گاهی توی یک بازی، تو فقط می بازی به خاطر اینکه دلت برای طرف می سوزد .. مثلا فرض کن، پدری نگران دندان های سفید کودکش ست .. و اینست که فرزندش را از شیرینی برحذر می دارد .. کودک اما نمی خواهد شکست بخورد .. به هر وسیله ای که شده .. مثلا صورتش را چنگ می زند ... یا سرش را به زمین .. تا اینکه به قندان برسد ... یک پدر فهیم، یک دلسوز واقعی، این بازی را می بازد .. چون سر پسرش از دندانش برایش مهم تر ست ... و بعد تاسف می خورد .. غمگین می شود ..
.
من حالا شکست خورده ام، فقط برای اینکه دلم برای شما می سوزد .. شما ...
.
.
" شب چهلم شوهر عمه ام بود که اصفهان رفته بودیم . شب چهلم را درست همان تالاری گرفته بودند که ما چهارسال پیشش توی آن عروسی گرفته بودیم . فاطمه حق داشت آن جا را نشناسد . چهارسال پیش او عروس بود . جلوی چشمش را هم نمی توانست ببیند . همان تالار بود ، همان صندلی ها ، همان خدمت کارها ، همان میزهای غذا ، همان کباب ها ، همان جوجه ها ، همان خورشت ماست ها ، همان نوشابه ها و دوغ ها . همان سالادها . حتی سس هایش هم مال همان چهارسال پیش بودند . مرز میان غم و شادی به هم خورده بود . از بی تفاوتی تالار ، بی تفاوتی کباب ها و جوجه ها ، بی تفاوتی صندلی ها حتی به مرز میان غم و شادی خنده ی تلخی روی لبم نشسته بود . دنیا نه غم ها را به هیچ می گرفت نه شادی ها را . خنده ی تلخ بهترین جواب برای دنیا بود . در تالار عروسی ما عزا گرفته بودند .... "
.
.
یادم هست این بار آخری که از ایران می آمدم، چندساعت قبل از پرواز قرار نداشتم. زنگ زدم به محمد آقای مطهری. گفتم دارم میام اونجا. برایش حرف زدم و حرف زدم و بسیار حرف زدم. از خودم، از زندگی ام، از چیزهایی که به آن فکر می کنم، از مرگ .. گفتم : " فاذا رایتم فردوگاه امام، فاذکروا ذکر النشور... ". تبسمی کرد. ولی فضا طوری نبود که به لبخند برسد. حرف هایم که تمام شد، گفت " من بیست و هشت سالگی ام خیلی شاد تر از تو بود. به خیلی ازین چیزهایی که گفتی، جدیدا فکر می کنم، ولی واقعا برام جالبه که اینقدر مرگ برات پر رنگ باشه تو این سن. و البته نگران کننده. باید الان بتونی یه زندگی رو با انرژی ببری جلو. اینطوری واقعا رمقی برای ادامه ی مسیر برات نمی مونه ... "
امروز دلم می خواست دوباره تلفن را بر دارم و صحبت کنم. همان حرف های دیروز را .. که مرز میان غم و شادی چرا اینهمه باریک ست ...
.
.
.
تا آنجا که فردوسی پور را شخصا می شناسم، جز از فوتبال از هیچ چیز دیگر چیزی نمی داند چندان .. نه از سینما می فهمد، نه از اقتصاد نه از فرهنگ و هنر .. حاج منصور را هم تا جایی که فهمیده ام، از اقتصاد هیچ نمی داند .. تا آنجا که می دانم عکس روی مجله را خانواده ی گلشیفته تکذیب کرده اند ... و تا آنجا که می دانم، یک خش روی احساس بعضی از این دوستان شریفی ما نیفتاد وقتی مصطفی را اینگونه شهید کردند، ولی یادم هست به خاطر ندا، مراسم وسیعی گرفته بودند توی آن آمریکا ی شما ...
.
.
راستش من ازین بازی ها بدم می آید. ازینکه ملّت بیشتر دوست دارند حرف بزنند تا اینکه یاد بگیرند و مطالعه کنند ... من هرجا ایرانی ها جمع می شوند که بحثی بکنند، راستش به این نکته خیلی توجه می کنم که فقط جمع قلیلی واقعا می خواهند بشنوند و یاد بگیرند ... بیشتر ایرانی ها دوست دارند که بگویند و یاد بدهند .. و اکثرا هم واقعا چیزی بلد نیستند ...
.
.
حالا تو این میان، باز به من خرده بگیر که چرا می گویم اگر روزی در ایران، جمهوری اسلام نباشد من حاضر نیستم حتی پشت سرم را هم نگاه کنم ...
.
.
زندگی مثل باد می گذرد و من هیچ خیال نمی کنم که حالا بیست و هشت ساله هستم. و اینکه تقریبا نصف زندگی ام گذشته ست ... به پدرم زیاد فکر می کنم. به مادرم هم .. صحنه های عجیبی پیش چشمم می آید. برایشان دعا می کنم. برای محمد و وحید هم. احساس پشیمانی می کنم. شاید هم پریشانی ..
.
امروز بعد از نماز صبح، ملحفه ی روی تنم را سفت چسبیده بودم و آرام ذکر می گفتم. آرامش مطبوعی بود. ناگهان به مرگ فکر کردم و اینکه چقدر همه ی این صحنه های آرامش، گذرا و بیهوده ست. فکر کردم که واقعا از خودم راضی نیستم. اگر حالا خدا را ملاقات کنم، بی شک از خاسرین خواهم بود ...
گر تو نگیریم دست، کار من از دست شد
زانکه ندارد کران، وادی هجران من ..
.
.
..
.
" قیلَ لِلْحُسَیْنِ بن علی - علیه السلام - : مَنْ أعْظَمُ النّاسِ قَدْراً؟ قالَ: مَنْ لَمْ یُبالِ الدُّنْیا فی یَدَیْ مَنْ کانَتْ :
از امام حسین - علیه السلام - سؤال شد: با شخصیّت ترین افراد چه کسی است؟ حضرت در جواب فرمود: آن کسی است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسی می باشد ... "
" قالَ الاْمامُ الْحُسَیْن - علیه السلام - : مَنْ لَبِسَ ثَوْباً یُشْهِرُهُ کَساهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثَوْباً مِنَ النّارِ...
..
" قالَ الاْمامُ الْحُسَیْن - علیه السلام - : لَوْ شَتَمَنی رَجُلٌ فی هذِهِ الاُْذُنِ، وَ أَوْمی إلی الْیُمْنی، وَ اعْتَذَرَ لی فی الاُْخْری لَقَبِلْتُ ذلِکَ مِنْهُ، وَ ذلِکَ أَنَّ أَمیرَ الْمُؤْمِنینَ - علیه السلام - حَدَّثَنی أَنَّهُ سَمِعَ جَدّی رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه وآله)یَقُولُ: لا یَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ یَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ أَوْ مُبْطِل.
بفضل الهی، کسی نمی تونه به من آسیب بزنه. هر آسیبی هم که تاحالا اگه بهم رسیده باشه، تقصیر خودم بوده. اشتباه خودم بوده. خباثت و دنائت دیگران، آخرش برام سبب خیر شده ...
.
.
ای سید ما .. ای مولای ما ... دعا کن برای ما ..
.
.
.
امروز حدیثی می خواندم از امام صادق روحی له الفداء، که می فرمایند:
" مومن چو خشمگین شود، خشمش او را از حق بیرون نبرد .. و چون خشنود شود، خشنودی اش او را به باطل نکشاند .. و چون قدرت یابد بیش از حقّ خود نگیرد ... "
.