حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

فرانسوی ها طولانی ترین روز سال را جشن می گیرند، لافت دو لا سن ژون، ایرانی ها طولانی ترین شب سال را ...

..

.

پ.ن:

کسانی که شب را می شناسند، روز را آنقدر جدّی نمی گیرند ...

.

.

"انّ وصول الی الله عزّ و جلّ سفرٌ لا یدرک الّا بامتطاء الیل ... "

  • ح.ب

این شعر کیپلینگ، از شعرهایی است که هر روز به زمزمه کردنش می ارزد ...

If you can keep your head when all about you
 Are losing theirs and blaming it on you,
If you can trust yourself when all men doubt you,
  But make allowance for their doubting too;
If you can wait and not be tired by waiting,
  Or being lied about, don’t deal in lies,
Or being hated, don’t give way to hating,
  And yet don’t look too good, nor talk too wise:

If you can dream—and not make dreams your master;
  If you can think—and not make thoughts your aim;
If you can meet with Triumph and Disaster
  And treat those two impostors just the same;
If you can bear to hear the truth you've spoken
  Twisted by knaves to make a trap for fools,
Or watch the things you gave your life to, broken,
  And stoop and build ’em up with worn-out tools:

If you can make one heap of all your winnings
  And risk it on one turn of pitch-and-toss,
And lose, and start again at your beginnings
  And never breathe a word about your loss;
If you can force your heart and nerve and sinew
  To serve your turn long after they are gone,
And so hold on when there is nothing in you
  Except the Will which says to them: “Hold on!”

If you can talk with crowds and keep your virtue,
  Or walk with Kings—nor lose the common touch,
If neither foes nor loving friends can hurt you,
  If all men count with you, but none too much;
If you can fill the unforgiving minute
  With sixty seconds’ worth of distance run,
Yours is the Earth and everything that’s in it,
  And—which is more—you’ll be a Man, my son.

....

.

ترجمه‌: " اگر بتوانی آرام بمانی بدانگاه که همه کسان که گِرد تو اند/ عقل خود را گم کرده اند و تو را به سبب آن مقصر می شمارند/ اگر بتوانی به خود اعتماد داشته باشی/ وقتی که همه ی کسان از تو اعتماد برگرفته اند/ لیکن به بی اعتمادی آنان نیز توجه داشته باشی / اگر بتوانی منتظر بمانی و از انتظار ملول نشوی/ یا چون در حق تو دروغ گویند ، گِرد دروغ نگردی/ یا چون از تو بیزاری جویند ، دل به نفرت نسپاری / و با این همه، نه بیش از حد خودت را خوب جلوه دهی و نه به ظاهر با دانایی بسیار سخن بگویی!/ اگر بتوانی به رویا پردازی، بی آنکه رویاها بر تو فرمانروا شود،/ اگر بتوانی مرد اندیشه باشی، بی آنکه اندیشیدن غایت زندگی توگردد،/اگر بتوانی پیروزی و مصیبت روبروگردی، و این دو شیاد را به یک چشم بنگری!/ اگر بتوانی تاب شنیدن حقیقتی را داشته باشی که بر زبان تو رفته/ و به دست دغلکارانی، دگرگونه شده است تا از آن دامی برای ابلهان سازند/ یا همۀ انچه را که زندگی خود را بر سر آنها نهاده ای، تباه شده بینی،/ و کمر خم نکنی و با ابزار فرسوده آنها را از نو بسازی!/ اگر بتوانی همۀ اندوخته هایت را در طَبَقی گِرد آوری،/ و آن را در یک نوبت «بازی شیر و خط» به محک بگذاری،/ و از دست بدهی،/سپس از نو آغاز کنی چنانکه از روز نخست کرده بودی،/ و هیچ گاه از باخت خود کلمه ای به زبان نیاوری،/ اگر بتوانی دل و عصب و رگ خود را بر آن داری، /که به خدمت تو پردازند،/ آنگاه که دیگر از آنها اثری نیست، /و بدین گونه مقاومت ورزی، بدان هنگام که دیگر هیچ چیز از تو به جای نمانده،/ مگر اراده که بر آنان بانگ می زند: « پایداری کنید!» /اگر بتوانی با گروه عوام سخن گویی و فضیلت خویش را حفظ کنی، / یا با شاهان قدم برداری بی آنکه نزدیکی با خلق را از دست بدهی،/ اگر نه دشمنان بتوانند تو را آزرده کنند و نه دوستان،/ اگر همه آدمیان در چشم تو گرامی باشند، لیکن نه هیچ یک بیش از اندازه/ اگر بتوانی دقیقه ای بی امان را گران بار کنی؛/ از شصت ثانیه ای که هر یک سزاوار راهی است که پیموده،/ جهان و هرچه در اوست ازآنِ تُست./ و از این افزونتر ، تو مرد هستی ، ای فرزند من ... "

 

 

  • ح.ب

"تنها افراد بی سواد و تازه به دوران رسیده هستند که برای علم بیش از حد احترام قائل می شوند ... "

.

.

  • ح.ب

در بررسی رفتار آدم ها در ایران، دو نوع رویکرد اصلی دیده ام. یکی آن ها که اصرار دارند چیزی درست است و "باید" اینطور باشد، مستقل از نظر دیگران. دسته ی دوم آن ها هستند که اعتقاد دارند نظر اکثریت درست است و باید نه تنها در آن جهت حرکت کنند بلکه آن را تقویت نیز کنند. هر دو مدل، مدل های ناپایداری هستند و به تعادل نمی رسند. دسته ی اوّل، چون عموما مطلق گرا هستند و نظرشان را به سختی تغییر می دهند، نمی توانند بفهمند که ممکن است در درستی یک موضوع اشتباه کرده باشند. و حتی ممکن است اموری آنقدر سیاه و سفید نباشد، و سلیقه ای باشد. دسته ی دوم، چون نظرشان مطابق اکثریت است،‌ بعد از مدّتی اصول شان را از دست می دهند و دچار تناقض های شدید می شوند. و بدتر از آن اینست که در مسائلی که سلیقه ای نیست و جزمی است،‌ دچار تزلزل و خطا می شوند. کما اینکه در بسیاری از حوادث تاریخی، اکثریت به علّت مسائل قومی یا احساسی، تصمیمی را گرفته اند و ظلم های تاریخی انجام داده اند. سال ها گذشته است و نسل های بعد به اشتباه خود پی برده اند و رویکردشان را تغییر داده اند. 

.

.

در ایران، دسته ی اول اصول گراها هستند. یک سری اصول را درست می دانند و مستقل از هر چیز آن را طلب می کنند. اسلام اساس این اصول است. دسته ی دوم به اصطلاح، "اصلاح طلب" ها هستند. اصلاح معمولا اینجا تغییر به سمت اصول نیست، بلکه به سمت خواست ِ اکثریت است. به همین دلیل هست که عمدتا شعارشان اینست که ما طرفدار خواسته ی اکثریت و توده ی مردم هستیم. البته بسیاری هم هستند که به خاطر رسیدن به مقام و ثروت، خودشان را با این دو دسته پیوند زده اند که روی سخن اینجا با آنها نیست و تحلیل شان ساده تر از اینهاست ...

.

در انتخابات قاعدتا باید دسته ی دوم برنده شوند. چون خواسته های مردم را شناسایی می کنند، بعد فرکانس شان را طوری تنظیم می کنند که با فرکانس خواسته های مردم یکی شود و آن را تشدید کند و یک انفجار مردمی رخ دهد. اصول گراها همیشه مثل پدربزرگ ها هستند که نصیحت گوی جامعه اند و تنها وقتی وضع جامعه به بحران برسد، آن ها مورد اقبال واقع می شوند و در حالتی که کسی احساس بیماری نمی کند، نیازی به آن ها حس نمی کند و شعارهایشان تکراری و خسته کننده به نظر می رسد.

.

واضح است که دسته ی دوم، هیچ گاه به زبان نمی آورند که مردم اشتباه می کنند و اشتباه کرده اند. هرگز. این به معنای خودکشی این جریان است. چون اصل اساسی در اعتقاد ایشان، نظر مردم است. وقتی یک اصولگرا رای می آورد، و آن ها موفق نمی شوند که فرکانس ِ خواسته ی مردم را پیدا کنند و شکست می خورند، تنها ادعایی که می شود کرد اینست که در انتخابات تقلّب شده است. همین و تنها همین. وگرنه ماهیت جریان از بین می رود. من بارها تکرار کرده ام که موسوی، خاتمی و امثالهم گزینه ی دیگری سال هشتاد و هشت نداشتند. باید می گفتند تقلب است و نظر اکثریت مردم این نیست. البته عدّه ای هم این وسط شعار طرفداری از "نخبگان" جامعه را دادند که راه حلی میانه بود. یعنی درست است که مردم با ما نیستند، ولی نخبگان جامعه با ما هستند. این برای فرار از شلیک به ماهیت یک جریان، هوشمندانه ترین راه میانه بود. گرچه در ذات خود تناقض داشت،‌ چون معنی اش اینست که یک سری اصولی هست که مستقل از نظر مردم مهم است و نخبگان آن را فهمیده اند و مردم دچار اشتباه شده اند، ولی باز هم در حال احتضار جریانی را نگاه می داشت تا انتخابات بعدی که بتواند فرکانس خواسته ی مردم را از نو پیدا کند. و روحانی اینکار را کرد، فهمید دلار رفته است بالا و تحریم است و مردم خسته اند از شرایط و می شود بحث توافق هسته ای را پیش کشید و  انتخابات را برد. دقیقا آن هفته ی آخر توانست فرکانس خواسته ی مردم را پیدا کند و آن را تشدید کند و ببرد انتخابات را ...

.

.

القصه،‌ اگر اصول گرایی برود دنبال نبض خواسته ی توده ی مردم دچار تناقض ماهیت شده است و اگر اصلاح طلبی برایش یک سری اصول از خواسته ی اکثریت مردم مهم تر باشد، خودکشی است. انتخاب اصلی، بین اصول و خواسته ی لحظه ای مردم است ... همین، و تنها همین .. 

  • ح.ب

حدیث است که عیسی علیه السلام به قومش فرمود، امراض لاعلاج را شفا بخشیدم، معلولان و جزامیان را تندرست ساختم، کور مادرزاد را بینا کردم، مردگان را زنده کردم، ولی برای نجات احمق راهی نیافتم ...

.

.

پ.ن: در کلیله و دمنه داستانی است که روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ چند حیلت دانی؟ گفت از صد فزون باشد! امّا نکوتر از همه این که من و او را اتّفاق دیدار نیفتد! ...

.

  • ح.ب

پیشتر هم گفته ام، بعضی ها برای یاد گرفتن پیش استاد می روند و سال ها ریاضت می کشند، بعضی کتاب می خوانند، بعضی سفر می روند و تجربه می کنند، بعضی فیلم می بینند، بعضی هم مثل آقای زیبا کلام مناظره می کنند! تا یکی پیدا شود سوال هایشان را جواب دهد ... 

چند وقت پیش بود، مناظره ی ایشان را در باب ولایت فقیه می شنیدم، با صراحت اعلام می کرد در کتب فقهی اصیل ما این اصل نیامده! مثلا صاحب جواهر اصلا به این موضوع اشاره ای نکرده. کسی که مقابل ایشان بود و ایشان را می شناخت، جواهرالکلام را باز کرد و شروع کرد خواندن، مفصلا راجع به آن نوشته بود و حتی فقیه را در زمان غیبت مصداق آیه ی اولی الامر دانسته بود ...

.

.

به قول سهراب سپهری: "ایران روشنفکرهای بد دارد و مادرهای خوب ... ".

  • ح.ب

از مراسم و جشن های رسمی بیزارم. از فرمالیته ها. مراسم فارغ التحصیلی م را نه در شریف رفتم و نه در استنفورد. حوصله نداشتم. مراسم ورودی های جدید را هم. هیچ گاه یادم نمی آید مراسمی را از ابتدا تا به انتها نشسته باشم. بیش از حوصله و وقت و رغبت، طاقت نداشتم. همیشه خیال می کردم فرمالیته ها آرمان ها را کم رنگ می کند ... 

یکی مزاح می کرد که فلانی در مراسم عروسی خودش هم شرکت نمی کند. پیش بینی اش تا اندازه ای راست بود! دیر رسیدم. و زود رفتم ... 

.

..

.

این همه یاد می رود، از تو هنوز غافلم ...

.

.

می خواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم. نمی توانم ..

           

  • ح.ب