حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

" دلتنگ ِ خاطرات عزیز ِ گذشته ام

  من را شبیه ساعت ِ دیشب، عقب بکش .. "

.

.

  • ح.ب

مادر بزرگم صدای خوش رسایی داشت. این را این روزها میان مرور نوارهای قدیمی بهتر می فهمم. یک شعر قدیمی مشهور را با نوای حزن انگیز عجیبی می خواند که هنوز که هنوز ست، حالم را ناخوش می کند. شعر ساده بود و صریح و بی رحم. با اینکه یک خط بیشتر نمی شد. اینطور که " یک کلاغ سر دیوار ما/ سر دیوار ما بود/ کلاغه پر زد و رفت/ پر زد و رفت/ دیواره به جا موند/ خدا به جا موند .. ". همین. گفتم که ساده و پیش پا افتاده بود کلماتش ولی صداقت عجیبی داشت. من را یاد آن هایکوی شرقی می انداخت که "زاغی پرید/ در سکوت". تصویر درستی از ما در برابر روزگار می دهد. ما می آییم و می رویم و روزگار به هیچ ش نیست. همین ...

.

.

بر ما گذشت نیک و بد امّا تو روزگار

فکری به حال خویش کن. این روزگار نیست.

..

.

  • ح.ب

شاید سیزده سال پیش بود که کنار حوض مسجد دانشگاه، تصمیم گرفتم که جایی بنویسم. از سر اضطرار. نیاز داشتم به مرور مکتوب خودم. سعی می کردم هرقدر که برای خودم صریح ست برای دیگران نباشد. مثلا انتخاب می کردم شعری که بازگوید حال دلم را و می نوشتم. دیگری شعر را می دید، من ماجرای پشت آن شعر را. خودم را میان صحبت و نوشته و تاریخ دیگران بیان می کردم. گاهی یک جمله حتّی. مثلا یادم هست روز اوّلی که وارد انگلستان شدم، کسی از من پرسید حالت چطور ست. برایش نوشتم " به دنبال مکان آرامی بودم که در آن بمیرم، کسی بروکلین را پیشنهاد کرد و فردای آن روز از وست چستر به بروکلین رفتم". نقل قولی از کتاب دیوانگی در بروکلین ست. همان صفحات اول کتاب. آنجا که خود را مثل سگی زخمی که بعد از ولگردی گریزی ندارد که به خانه ش برگرد توصیف می کند. من از سپری کردن روزها در چندین و چند شهر، همان حال را داشتم. برایش نوشتم. اینکه نقل قول می کردم، صرفا به خاطر این بود که بگویم من تکّه ی تازه ای نیستم و قبلا تکرار شده ام. میان نقل و حرف دیگران ... 

نوشته های شخصی ام اندک بود و مختصر. اهل اطناب نبودم. همان مختصر هم گاهی دست به دست دیگران می گشت. وبلاگ هایی را دیدم که دقیقا با سبک و سیاق نوشتن من پا گرفتند و بعضا مشهور هم شدند. بعضی با نوشته های من به آدم مورد علاقه شان رسیدند. بعضی روشنفکرنما شدند و محل رجوع دیگران. سبک من، تنظیم ضرب آهنگ نوشتن بود. موسیقی ِ متن. تقلید خامی از شکسپیر بود به زعم خودم. با جملات کوتاه میان حرف های بلند. مثلا یادم هست یکبار سونات مهتاب بتهوون را گذاشتم و مطلبی را نوشتم. دیگری خوانده بود و بی آنکه بگویم پی برده بود به راز کلمات. یا یکبار دیگر، با تم "اینجا بدون من"، که خیلی دوست داشتم ش، مطلبی گذاشتم. در اکثر نوشته هایی که آن زمان می دیدم، این رعایت موسیقی را نمی دیدم. جز یکی دوجا، که آن هم دولت مستعجل بود .. 

آرامشی داشت وقتی خودت را بین کلمات ببینی. خصوصا آنجا که دیگران نمی بینند. مثلا وقتی ضرب نوشته بالا می رفت، متهم به عُجب و خودشیفتگی می شدم. یا پایین که می آمد، افسرده و غمگین دیده می شد. نمی دانستند ساختار یک سمفونی احساسی را، که فراز و فرود ملازم هم اند..

دعای ابوحمزه را دیده ای؟ وقتی با ضرب عجیبی شروع می کند که الهی لاتودبنی بعقوبتک. و لا تمکر بی فی حیلتک. بعد فرود می آید که من این لی الخیر؟ به کجا پناه برم آخر!؟ همینطور ادامه می دهد تا به ضرب متفاوتی می رسد که الحمدلله الذی ادعوه فیجیبنی {...} الحمدلله الذی تحبّب الیّ و هو غنی عنّی. ضرب آهنگ دعا بی نظیر ست. یک سمفونی احساس بی نقص. آنجا که بنده را درمانده و ناچار می داند، افسرده نیست. و آنجا که طلب می کند، زیاده خواه نیست. این دو کنار هم، یک معنی احساسی به نوشته می دهند ..

ساختار زندگی و نوشتن همین ست. بالا و پایین نشستن کلمات. اینست که وقتی خرده می گیری که چرا نوشته های اینجا گاهی غمگین ست، حق با تو نیست. رسم زندگی این است ..

.

.

.

سبحانک و بحمدک ..

یا ربّ انّی ضعیف فی طلب الدنیا، 

و انت واسع کریم ..

.

.

  • ح.ب

پیشترها که پریشان می شدم، روی سجّاده می نشستم و احساس مرگ می کردم. نیستی که غلبه می یافت روبه قبله می خوابیدم و از گذشته عذر می خواستم. بعد احساس خوش مطبوعی می آمد و غم ها را می شست و می بُرد، چونان که تندبادی برگ درختان کهنه را .. 

.

حالا مدّتی ست آن حال را گم کرده ام، میان شلوغی زندگی ...

.

ربّنا لاتزغ قلوبنا. بعد اذ هدیتنا. و هب لنا من لدنک رحمه. انک انت الوهّاب ... 

.

و هو یتولیَّ الصالحین ...



  • ح.ب

آنهایی که تصویر درستی از خود ندارند، دیر یا زود ازین فاصله سقوط می کنند ...

.

.

پ.ن:  اینکه برادرهایت بعد از نه سال کنارت باشند، سرخوشی زاید الوصفی ست. امّا حقیقت اینست که " این نیز بگذرد .. "

.

.

  • ح.ب