درست است که وقتی فروغ می نویسد: "توی این همبونه ی کرم و کثافت و مرض .. " راست می گوید، ولی من دوست دارم این روزها ادامه ی شعر را مثل وصیت نامه ی باکری زندگی کنم که "خدایا مرا پاکیزه بپذیر ... ".
.
.
پ.ن: ...
درست است که وقتی فروغ می نویسد: "توی این همبونه ی کرم و کثافت و مرض .. " راست می گوید، ولی من دوست دارم این روزها ادامه ی شعر را مثل وصیت نامه ی باکری زندگی کنم که "خدایا مرا پاکیزه بپذیر ... ".
.
.
پ.ن: ...
" دوستی داشتیم که از ابتدایی با هم همکلاس بودیم. در کنکور در سراسر ایران نفر ششم شد، بعد هم شد کارمند عالیرتبه شرکت نفت. خب مثل بقیه آدمها مرد. در بهشت زهرا یک نفر آمد بر جنازهاش نماز میت خواند و رفت. اصلا کسی نبود جنازهاش را از زمین بلند کند، بگذارد داخل آمبولانس. من مطمئنم دیگر هیچکس سر خاکش نرفته است. دو هفته بعدش داشتم از در خانهاش رد میشدم، دیدم چراغش روشن است. یعنی وارث بلافاصله رسیده بود! این رفتاری است که دارد با آدمیزاد میشود. این آدم فوقالعاده بود. بینظیر بود. اما اصلا کسی دنبال آدم نمیگردد. همه ما اینطوریم. آدمها غریب و بیپناه ماندهاند. دارند در خودشان میپوسند ...
.
مدتهاست در جواب دعوتها یک کلمه میگویم. سالها پیش کشف کردم این عبارت خیلی مفید است. میگویم «انشاءالله!» این یعنی دست من نیست. یکی دیگر باید اراده کند. اگر نشد، از چشم من نبینید. چند تا از این جملهها هست. یکی هم این است که وقتی میپرسند حالتان چطور است؟ میگویم «بهتر از این نمیشود.» همه فکر میکنند این یعنی همه چیز در بهترین حالت است اما یک معنی دیگری هم دارد، که یعنی دیگر هیچ امید بهبودی نیست ...
.
با همه خوشبینی که من به جوانها دارم، روند کار طوری است که بشر دارد به یک سمت و سوی خاصی کشیده میشود. درکل جهان دارد به عمد و حسابشده کوشش میشود که مردم به زندگی روزمره و آب و علف خودشان قانع شوند و اصلا عادت کنند. هر چه جلفتر بهتر! آنها که قدرت را به دست دارند، خوب فهمیدهاند که مشکل از اندیشه کردن انسانهاست. باید اندیشه کردن را از آنها گرفت. انسان باید مشغول همین آب و علفی باشد که با قطرهچکان به او میدهند، مبادا که یک لحظه دراز بکشد و با خودش اندیشه کند. تمام انقلابها و تحولات از همین یک لحظه اندیشه کردنها آغاز میشود. دارند علاج واقعه را قبل از وقوع میکنند. از مد گرفته تا زندگی روزمره، سعی میکنند تمام مدت ذهن آدمها را مشغول کنند. بدتر از همه کاری کردهاند که برای داشتن حداقلهای یک زندگی باید صبح تا شب دوید. اصلا یک دورهای است که یک بردگی خودخواستهای شروع شده. سابق باید یک نفر را به زور به بردگی میگرفتند. الان ما داوطلبانه خودمان را برده میکنیم. خودمان را به مراکز قدرت و نان نزدیک میکنیم و التماس میکنیم که یک تکه نان هم جلوی ما بیندازند. الان هنرمندها را هم به استخدام خودشان درآوردهاند ... "
هوشنگ ابتهاج. مصاحبه با چلچراغ ..
نقل است که بعد از ماجرای حکمیت و شعبده ی پسر عاص و سعایت ابوموسی ها، عدّه ای پیش امیر مظلومان آمدند و گفتند : " یا علی! ما نادان و احمق بودیم. تو چرا حکمیت را پذیرفتی؟ ". سیّد رضی در نهج البلاغه نقل کرده است که امام یک دستش را محکم به پس دست دیگرش زد. و فرمود : "هذا جزاء من ترک عقده". این سزای کسی است که به خاطر رای مردم، عقیده اش را کنار بگذارد ...
.
.