(1)
سی سالِ تمام، نزدیک ترین روزها را به هم داشتیم. با هم زندگی کرده بودیم. لحظه به لحظه. به دنیا که آمدیم، مادرم دست تنها بود. شما نعمتی بودی که خدا به ما داد که مراقبت از ما کرده باشد. سخت است بین عکس های کودکی مان یکی پیدا شود که شما اطراف مان نبوده باشی. همین ماه رمضان، هر سحر با نفس های تو از خواب بیدار می شدم. صدها برابر از خودمان بیشتر نگران سلامتی مان بودی. آنقدر که در وصف نیاید. حالا چطور آن نگاه نگران را فراموش کنم، آن شب ها که دیر به خانه می آمدم؟ از ترس آنکه ناراحت شوم گله نمی کردی که چرا دیر. ولی اشک گوشه ی چشمانت گواهی می داد که چندساعت گذشته را چطور گذرانده ای ...
(2)
در عمرم زنی را باهوش تر و سریع الانتقال تر از شما ندیده بودم. آن ذهن ِ زیبا و دوست داشتنی، که خط و ربط ها را درست می شناخت، فضای ذهنی آدم ها را می دانست ولی به احدی هم بد نمی کرد. به قول خودت: "هنر خوبی کردن در برابر بدی ها ...". همین اواخر، دیده بودم وقتی ترشی می انداختی برای کسی که دلش با تو یکی نبود. خرده که گرفتم که چرا به کسی لطف می کنی که محبتّت را سبک می شمرد؟. جوابت این بود که او نمی فهمد، ولی من که می فهمم. باید آدم ها را دوست داشت. بعد توصیه ام کردی به سلامت، صلح و دوستی .. الا من اتی الله بقلب سلیم ..
(3)
قول داده بودیم که سریع دکترایم را بگیریم و برگردیم. برایمان چه نقشه ها که نداشتی. همین دو ماه گذشته چند ده بار از وضع درسی مان پرسیده بودی. می گفتی بگذار من با استادت حرف بزنم که زودتر "کاغذت" را بدهد و برگردی. ولی هرچقدر که به پایان نزدیک تر می شدیم، شما هم به پایان نزدیک تر. قول داده بودم که باشی و دوباره سه تایی پیشت باشیم. نشد. ببخش، که و العقل یدبّر، و الله یقدّر ..
(4)
آلودگی هوا امانت را بریده بود. دکتر می گفت فیبرهای داخلی ریه از بین رفته ست. این بود که سطح اکسیژن در خونت روز به روز پایین تر می آمد. حالا من چطور دلم بیاید که بروم یک جای با آب و هوای خوش زندگی کنم، وقتی همین آلودگی هوای تهران شما را از بین برده ست؟ من هم می خواهم در این هوا بمیرم. در همین آب و خاک ..
(5)
محبّت شما به ما، نشان از محبّت خدا بود. نعمت الله لاتحصوها .. ان الله لغفور رحیم .. شما را که می بینم، خوب می فهمم که خدا چقدر مهربان ست که کسر کوچکی از محبت ش، می شود محبّت شما .. امّا، من که همین محبت شما را نتوانستم جبران کنم، چطور شکر آن نعمت لایزال الهی را به جا آورم ..
رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علیّ/و علی والدیّ/ و ان اعمل صالحا ترضاه/ و ادخلنی برحمتک فی عبادک الصّالحین ..
(6)
...
تمام.
مادر بزرگ صبح آخرین سه شنبه ی بهمن ماه، از دنیا رفت. دقیقا همان روزی که بیست سال پیش پدربزرگ از دنیا رفته بود. مادربزرگ، یک ماه پیش وقتی خبری از بیمارستان نبود، انگار این موضوع را می دانست. روزگار بازی های عجیبی دارد. و دست آخر، رحمت خداست که می ماند .. اللهم اسکنها ببحبوحات جناتک ..