حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

Title-less

پنجشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۰، ۰۱:۴۲ ب.ظ
" نگران بودم، نگران برفی که توی جاده ها می آمد و کسی نمی فهمید فرمان توی دست های من لیز می خورد . چه هنگام رفتن در دشت های برف گرفته ی جاده ی قزوین رشت ، چه در هنگام بازگشت در پیچ و خم های تند جاده ی چاولس نگران مرگ بودم . بین دو نگرانی مرگ نگرانی های دیگر تمام سفرم را پر کرده بودند . هیچ خوشی در سفر نبود که تهدیدی مدام بیخ گوشش نباشد . دوستی هایمان تا دشمنی فاصله ای نداشتند ، محبت هایمان تا کینه ، خنده هایمان تا گریه، زندگی مان تا مرگ، فراغتمان تا نکبت، جشنمان تا عزا، جیبمان تا فقر، همدلی هایمان تا سوء تفاهم . سلامتمان تا شکستن . نگران بودم . بین دو مرگی که لیز می خورد و فرمان نمی برد. بین دو مرگی که ترمز نمی گرفت و بازی می کرد. بین دو مرگی که ریز ریز می بارید و چشم ها را کور و خسته می کرد. بین دو مرگی که زنجیر چرخی در کار نبود تا مهار شود. بین دو مرگی که توی ذهنم خاطره ی کشته شدگان جاده ی چالوس را رژه می برد. سر هر پیچ بابای یاسر جلوی چشمم می آمد . توی جاده چالوس کشته شد . من در تمام طول سفر نگران بودم جز پیچ و خم های غروب جمعه ی جاده ی کندلوس . سوره ی حشر تلاوت می شد. ملک از آن کسی بود که جای نگرانی باقی نمی گذاشت ... "

..

.




  • ۹۰/۱۱/۱۳
  • ح.ب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی