حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

باد بهار می وزد، باده ی خوش گوار کو ...

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۱، ۰۲:۰۹ ب.ظ
حالا که بهار ست، بیرون ایستاده ام .. و نسیم خوش عطری از جانب مشرق می آید .. دلم نمی آید کار کنم، یا چیزی بنویسم، دوست دارم روی چمن ها دراز بکشم و به روزهای خوب فکر کنم .. به آدم های خوب .. به مفاهیم خوب ... به بهاری که می رسد از راه های دور ..

.

.

نیست تردید زمستان گذرد،

و از پی اش پیک بهار،

با هزاران گل سرخ

بی گمان می آید ...

بی گمان می آید

بی گمان می آید

..

.


  • ۹۱/۰۱/۰۷
  • ح.ب

نظرات  (۴)

خاطره ای از همسر یک طلبه

تو این پست یک خاطر جالب رو میخوام بنویسم(مضمونش البته) :
با چندتا از دوستانه طلبه تو اتاق نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم ،
در مورد یک مطلب که دقیقا یادم نیست چی بودش...
به هر صورت باید در مورد این مطلب با یکی از طلبه ها که اون موقع تو حوزه حضور نداشت صحبت میکردیم.
اجبارا یکی از بچه ها با گوشیشون تماس گرفت.اما پاسخ ندادن.چند بار تماس گرفتیم تا بلاخره گوشی رو جواب دادند...،
دوستم باشون صحبت کردند و بعد از چند ثانیه خداحافظی کرد!
گفتیم چی شد؟ چرا مطلبو نگفتی بهش؟ گفتش که: خودش نبود ، مادرشون جواب دادن! گفتن خوابه.
یکی از بچه ها با تعجب گفت مادرشون؟! مادرشون که اینجا نیستند!
آقا علیرضا(همون طلبه بزرگوار) فقط خودشون و خانومشون هستند ، بقیه خانوادشون شهر خودشونن!!!
بله شما خواننده گرامی درست حدس زدید!!!!
اون خانوم همسر بزرگوار اون طلبه بودند که خودشون سعی کرده بودند با صدای گرفته صحبت کنند!!!
"...چون طرف مقابلشون نامحرم بوده"
همون جا همگی به حسن انتخاب دوستمون احسنت گفتیم و براش دعا کردیم...
(این مضمون اون خاطره بود -و ممکنه جایی از اون کم و زیاد شده باشه- که شده)
هر وقت این موضوع برام یادآوری میشه ، یاد این آیه شریفه میفتم:
...فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا
پس به نرمی سخن مگویید تا آن مردی که در قلب او مرضی هست به طمع افتد و سخن پسندیده بگویید
(احزاب/32)
****
از یک دوست دانشجو پرسیم وضع دانشگاهتون چطوره؟گفت خیلی بد... ، گفت:
یکی از فسادهامون با اشوه!! حرف زدن بعضی خانوم هاست...!!!
بی گمان می آید...
هفت سن سفره ما سین سیمای تو را کم دارد...
رفیق آمدنی، غمگسار آمدنی است به قول جناب شاعر

(اسمش، اسم شاعر فکر کنم مرتضی امیری باشه)
برگرد که بر بهارمان میخندند
یک عده به حال زارمان میخندند...
آنقدر آمدنت به طول انجامید...
دارند به انتظارمان میخندند..............
آآآآه..............

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی