حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

گویی مرا برای وداع آفریده اند ..

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

خانه ام را گذاشته ام برای اجاره. به زودی این خانه رو هم ترک خواهم کرد. در یکسال گذشته بیش از پنج بار اثاث کشی کرده ام. نمی توانم یکجا بمانم. مدام در گیر و دار آمدن هستم که ناگهان می روم. ح.ر چند روز دیگر می رود و بعد از او این خانه برایم دیگر معنی ندارد. همینست که باید بروم یکجای دیگر. تمام لحظاتی را که با هم گذراندیم از جلوی چشمم رد می شود. چقدر دوست داشتنی بودند این شش ماه مشترک. آن ساعت های طولانی ِ صحبت تا خنکای صبح، آن غذا درست کردن ها و فیلم دیدن ها و قرار گذاشتن ها و همه ی آنهمه تصویری که اینجا هست ... خلاصه این خانه ماندن ندارد. مثل همه ی گذشته ای که به خاطر کسی، جا می گذاری پشت سرت .. که دیگر با تو نباشد .. از بس که آن دیگری نیست ..

خانه ام را گذاشتم برای اجاره. هر روز چند لندهور دیلاقی با پارتنرهایشان می آیند اینجا .. خانه را ورنداز می کنند .. با کفش روی موکت رد میشوند و از قیافه شان نکبت می بارد .. حواسشان نیست که آنجا که ایستاده اند، من چندبار ایستاده بودم که داشتم با تو حرف می زدم و از چه حرف می زدیم ... هیچ مکالمه ی معنی داری دیگر آنجا رخ نمی دهد. از گرمای خانه می پرسند. از آفتاب گیر بودنش. ازینکه شب ها آرام هست یا نه. من احساس خوبی ندارم. دوست ندارم کسی اینطور جلوی چشم خودم، گذشته ام را به حال خود ببرد ..

خانه ام را گذاشته ام برای اجاره. خانه های اینجا بیش از چندصد سال می مانند. سال های سال، دیگران هم بسیار اینجا خواهند آمد و خواهند رفت. زیر این سقف، چند نسل نفس خواهد کشید. به قول آن شاعر، " زیر این سقف که ستون ش چند روز دیگر مرا ترک می کند ... "

...

.

  • ۹۱/۰۲/۲۳
  • ح.ب

نظرات  (۵۱)

نفرین به سفر ... دل شبیه دل حافظ شد و سرنوشت ،شبیه سرنوشت سعدی ... خدا راضی باشد اینها همه میگذرد. ان الدار الآخره .. هی دار القرار
بی سرزمین تر از باد..
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

فاضل نظری
سلام

بسم الله الرحمن الرحیم
هیچ مصیبتی در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد
مگر اینکه همه ی آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است؛
و این امر برای خدا آسان است!

این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید،
و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید؛

حدید22

یا علی(ع)
این غزل با دیدن روی تو زیبا می شود..
تمام حس و حال قلمتان، خاصه همین مطلب یک جا به دلم ریزش کرده..

....
.
.
گویی مرا برای وداع آفریده اند!
..
  • کز خیال خوش دلان چون غم فراموشیم ما...
  • ما هیچ ازین عالم نمی دانیم.. هیچ...
    همیشه بعد از شنیدن قصه زندگی کسی، شنیدن تنهایی و درد کسی، متنفرم از اینکه بگویم چقدر غمناک...
    و دوست دارم فقط سکوت کنم...درمان نیستی، درد مباش...
    می نویسم ایرانیان تا یادت باشه که این سه نقطه حودت بودی که بعد از حرفای افای ص امیز اومدی اینجا..
    پاسخ:
    !?
    کامنت قبلی رو برای خودم گذاشته بودم. یادم هس ان روز را که امدم اینجا. اما از آن حال که انگار لعنتی هم بوده چیزی به یاد ندارم. گاهی تاریخ نگار می شویم اما همین جاست که روزهای حال خراب کن را به خاطر میاوریم و به عمق جراحت شان پی میبریم انها که فراموش نمی شوند.التیام نمی یابند.
    مراقب خودت باش ح ب پر غرور. 
    😢😢😢
    ...
    http://www.namasha.com/v/AOYBFaqg
    شهرزاد می دیدم از بیکاری.. این بیکاری ینی زمانی که میان  کوهی از کارهای نکرده و انبوهی از کارهای مهم پیشرو گیر کرده ای. اغراق هم نیس اصن! زمانی که بیشترین میل رو برای دیدن فیلمی داری که از تمام دو فصل گذشته یک قسمت رو هم کامل ندیدی. با کمی اغراق البته. رسید به سکانس پدر شوهر شهرزاد!! بعد از شنیدن خبر مرگ بلقیس! کنار حوض آب.لب حوض میگفت نمی دانی که آن ها زودتر می روند یا تو یا آن دیگری.
    چرا حذفش نکردین!؟؟ این درخواست از حقوق طبیعی ما س  :((((   
    پاسخ:
    مشکلی در سیستم پیش آمده، حذف نمی شرند
    می بینی چقدر سنگین شدی! قراره پس فردا دنده عقب یادت بده!!
    خواب قبل از طلوع که خب معلومه.. ولی دردناک فرورونده خجالت آور و عجیب بود.. می دیدم که می دوید زمین میخورد دوباره می ایستاد و.. بین خواب و بیداری لبخند میزدم. دیشب قبل از خواب برای اولین بار احساس کردم آقا هم رفتنیه. 
    تا کی؟ نه واقعن تا کی؟ انتهاش رو نشون بده...
    درمان خیلی ها یک مشت مویز و ایناهست و خودشون خبر ندارن!
    دیر هست اما زودتر از این هم امکان نداشت.
    was seen.. 😄
    خدا رو شکر.زمان اندک و مسئولیت سنگین خیلی. این شب ها عجب خواستنی ن. و اینکه باید به اون قاب سرکشیدن چای یخ کرده قسم خورد، حقیقت محض ی به مولا...
    ینی چی مثلن!! 
    اون شعر معروف چی بود؟ آلالای لای حالا بای بای درست بود دیگه! 😅😅😅 
    جدی امشب خنده م میگیره می بینم اینا رو!! 'زمان اندک ست و مسئولیت سنگین..' یحتمل انتظار داری با صدای راوی روایت فتح بشنوی :))) جمع کن بااا یا قبلی ش 'دیر بود اما زودترم امکان نداشت' ی چیزی توو مایه های دیر اومدی نخواه زود بری بود:))) . تندیس جوزده ترین جو گیر تعلق میگرد به ...
    سلام

    😭

    برایِ خواب های آشفته ..

    پاسخ:
    ؟

    ۱۳ آذر ۰۱ شروع ..

    بعد مجلس ترحیم ح ر حال بدی داشتم دلیلش هم شخصی بود و دوباره فهمیدم چقدر نیاز دارم به ⬆️ .. .  

    پاسخ:
    ح.ر کیست؟
    شما ایشان را نمیشناختید
    پاسخ:
    شما؟

    از فردا دهم دی ماه توقف کوتاهی دارم.. اما دوباره ادامه می دهم انشاء الله.

    پاسخ:
    کجا؟ کی؟ 

    ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع

    به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد

    جملات در کامنت نا مرتب ثبت میشوند اما :/

    شب شراب خرابم کند به بیداری       وگر به روز شکایت کنم به خواب رود

     

    امیدوارم فاصله ی بین کلمات درست ثبت شود!

    توهم چه! انچه من می بینم فاصله بین کلمات درست نیست مصرع ها فاصله شان درست نیست از اولین کامنتم همین طور است. خواستم ثبت شود که ایراد از نوشتن من نیست.جسارتی هم نکردم.

    کمی تحمل بفرمایید دارم به پایان میشوم..

    دو روز است تغییرات مثبتی می بینم اما نتیجه ... فرصت چندانی هم باقی نمانده! قصد داشتم در این مدت سه مورد را ثبت کنم اما بعد از مجلس ترحیم روز سختی داشتم و نوشتم که یادم نرود چند مورد دیگر هم پیش آمد که اشاره ای کردم فقط یک چیز را از ننوشتم که اتفاقا جالب بود اما نکته ش را هنوز نگرفتم.

    پاسخ:
    شروع چی؟ پایان چی؟ 
    گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست
    لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد... 😭

     

    فهمیدید من کی ام! دست بردار نیستم .. جنون وار! نمی فهمم چی میگین.

     

    برای خودم میومدم و چند کلمه مینوشتم که یادم نره مخاطبش هم خودم بودم توو کامنت خصوصی هم گفتم اینجا گوشه ی امن و آرام منه که مثل اینکه دیگه نیست! میتونستید بگید چیزی ننویس

    تمام دیروز احساس سنگینی داشتم دلیلش رو هم نمی دونستم ولی باید حدس میزدم شاید دلیلش همین جاست. اون هم در دو قدم آخر! انی کنت من الظالمین 

    حلال کنید(هر چند نمیدونم در چه موردی باید حلالیت بطلبم!) حلال کنید کلا!

    گویی مرا برای وداع آفریده اند غم داشت و اشک. تصمیم گرفتم دو نهایت سه جمله ای را اینجا بنویسم برای خودم.. که هر زمان که دوباره امدم مرورشان کنم یادم باشد که چطور طی شد... فکر نمی کردم حساس شوید و مدام سوال بپرسید و در آخر از جنون هم بگویید! واقعا دلیل این سوالات را متوجه نمی شوم و توهین را!؟ اینجا اندک آرامشی داشت که به لطف میزبانی تان حالا دیگر ندارد. اگر امکان دارد کامنت های این پست را ببندید. حبذا ای سر پنهان حبذا 

    پاسخ:
    معرفی میکنید؟

    نوشته بودید فهمیدم که هستید

    عجب! پیگیر کامنتای همه شون هم هستید؟ در جستجوی گنج جا گذاشته شان هستید شاید

    برنامه ی مهمی رو مشغول بودم قصد داشتم شروع و پایان ش را بنویسم کمی بیشتر نوشتم از آنچه می گذشت.همین! 

    وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ ۗ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا

    پاسخ:
    به که برمیگردد؟

    چی؟ به که برمیگردد

    أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ

    تمت.

    پاسخ:
    توضیح نمی دهید؟

    🙂

    پاسخ:
    ?

    گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش

    من همی‌کردم دعا و صبحِ صادق می‌دمید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی