حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

سی ساعت ِ آخر (2) ..

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۱، ۰۸:۵۴ ق.ظ

بشیر و پویا پیشنهاد دادند که مرا تا فرودگاه ببرند .. پویا خلاف همیشه که ساکت و غمگین ست، موقع رفتن من خودش را شاد و سرحال و شاداب نشان می داد .. و این بیشتر آزارم می داد .. پویا آشنای این مسیر بود و می دانست آداب ِ شب ِ رفتن را .. که چه ها می کند با آدمی .. نه می کُشد و نه می گذارد ..  بشیر که از دیدار "آقا محسن" می آمد، با چشمانی خسته تر از همیشه به وداع ایستاده بود ... کتاب "قیدار" را برایم هدیه آورده بود .. خوب می دانست که من اخیرا رابطه ام با امیرخانی خوب نیست .. و دیگر مثل سابق، حوصله ش را ندارم .. برایم نوشته ست : 

" باز امروز

 شهرِ دوازده میلیون و هفت صد و نود شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران / خالی ست ...

 بس که در سفری ! .. "

فاصله ی خانه تا فرودگاه، مثل شب های اول قبر ست .. تصاویر مختلفی را پیش چشمت می آورد .. از خوب و بد ِ راهی که خواهی رفت .. از حرف ها و آدم ها و اتفاق ها .. از آن دو جمله ی آخر نازنین پدر که انگار خودش هم فهمید بهم ریخت مرا و می خواست ملایم ترش کند و مگر می شد؟ ... از آن تسبیحی که مادرم با اشک دعایی خواند بر آن و آوردم با خود و مگر می شد؟ .. یا مادربزرگم که موقع رفتن بر خلاف همیشه به من می گوید " دعایم کن! .. ". آخر همیشه رسم بود که او بر ما دعا می خواند ولی اینبار ... مگر میشد؟ ..  به قول کسری، "ثانیه های چگالی بر من می گذشت " .. به پویا می گفتم : " کاش یکی بیاید که وقت رفتن نرود ". و او سکوت سختی کرد ...

فرودگاه مثل همیشه ی خدا بود. بی هیچ تغییری .. ده سال ست که فرودگاه ها تکان نخورده اند .. سرحال و قبراق .. بر عکس "من" که از جوانی رد می شوم، پدرم از میانسالی، و مادربزرگم از کهنسالی .. فرودگاه ها، مثل همیشه آسان می بردند و سخت می آوردند .. بی هیچ احساسی .. و ما که عروسکان ِ کوکی ِ یک تقدیر هستیم شاید .. در دلم می گویم، یک روز برای همیشه بر می گردم و از تمام فرودگاه ها انتقام می گیرم .. عاقبت روزی ازین همهمه بر خواهم گشت .. ولی آیا .. اما .. مگر میشد؟ ..

جلوی چشمانم تار ست .. خدا می داند چند ساعت ست که خواب به چشمم نیامده ست .. خدا می داند .. چشمانم تار ست و نمی دانم از خستگی ست یا اثر این بغض و اشک ِ فروخفته ی همیشه .. پویا تا حوالی صبح ماند، مگر اینکه مشکلی پیش بیاید و برگردم .. اما دریغ .. به قول آن عزیز " کاش برف سنگینی بیاید امشب و شاید .. ". ولی شهریور ست اما ... مگر میشد؟ ..

فرودگاه ساکت بود .. رخوت غریبی داشت امشب .. چهار ساعت از شب رفته بود و مسافران مقابل گیت ها خوابشان برده بود .. تا نوبت ِ پرواز شود .. من اما جز نوشتن هیچ آرامم نمی کند .. توی دفترم، شعری از فاضل را می نویسم که :

" به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم !!

  مگر بیدار سازد غافلی را .. غافلی دیگررر ... ! "

..

.


  • ۹۱/۰۶/۱۹
  • ح.ب

نظرات  (۱۳)

خیلی غمگین بود...ولی...زندگی بود و بازندگی نمیشه مبارزه کرد باید باهاش ساخت!
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم ..
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم ..
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم ..
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم ..
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم ..
...

کاش یکی بیاید که وقت رفتن نرود !!
کاش ...
چرا رفتی؟ چرا نموندی؟ مگه مجبوری؟
اگه میتونی اینو ساده برام توضیح بده. به جوابت نیاز دارم
...
لوس!
سلام
سوالی دارم اگه مایل بودید جواب بدید این و تایید کنید وگرنه نیاز نیست که بیاد تو نظرات
با این همه غم و فشار چه چیز هست که شما دارید زندگی میکنید؟
منظورم اینه که چه امیدو هدفی دارید که هنوز سره پا هستید؟


پاسخ:
مفصل ست و خواهم نوشت در این مورد ...
  • نسیم عطرگردان
  • این نیز بگذرد...
    از سفر جز هنر عشق نباید آموخت.


    یاد باد آن روزهای خوب و زیبایی که ما سکه های مهربانی توی قلک داشتیم.
    مگر آسان نماید مشکلم را،مشکلی دیگر...............
    پروردگارم...
    از تو با همه ی وجودم میخواهم که به این برادرم صبر عنایت کنی و بزرگی و بندگی......
    یاحق
    و اخرجنی مخرج صدق ..
    بدون این صدق .. چه بی فایده فرسوده می شویم
    حمید عزیز، یکروز میاد که همه ی فرودگاهها تمام میشند، تو ازشون فاصله خواهی گرفت ، ولی بعد برمیگردی و با خودت خواهی گفت که انگار خیلی هم سخت نبود...
    دعای این پست می شود  " اللهم رُدَّ کُلَ غَریب"
     آخرین باری که برای کسی خواندمش خیلی زود برگشت اما تلخ برگشت...
    انشالله به شیرینی بازگرید...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی