حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

از زندگی که نمی کنیم ...

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱، ۰۴:۱۹ ب.ظ

یک دانشجوی جدید به گروه مان اضافه شده .. اهل مصر ست .. عربی را با لهجه ی نرم حرف می زند .. پر از انرژِی .. گل می آورد، چای با لیموی تازه درست می کند .. قهوه با شیر و شیرینی گاهی .. سالاد می آورد با پر ریحان بنفش .. دفترهای کارش را خط کشی می کند، روی میزش را گردگیری و ضدعفونی می کند .. نشاط ِ محض ست .. وقتی باران می آید از پشت شیشه ذوق می کند و عکس می گیرد .. آفتاب هم که میشود شکر می گوید و در رنگین کمان غرق می شود .. تعریف ِ زندگی ست ..

ما آن طرف اما حسرت هستیم .. ما .. ما سال های آخر  ِ یک آه هستیم .. خسته .. بی حوصله ..  پشت مونیتورهایی که از صاحب ش کلافه اند .. ما خس خس ِ ثانیه های آخر سال هستیم .. مثل تابوتی که به گورستان می برند .. قهوه اگر می خوریم، برای بیدار ماندن .. شِکر برای اینکه شام را فراموش کنیم .. باران هم بهانه ی نوستالژی ست .. ما بر عکس این دانشجوی جدید که وقتی مادرش زنگ می زند و از خوشی ِ تعریف اتفاقات روز نمی داند چه بکند، سکوت ِ پشت تلفن هستیم ..  باور نمی کنی که شاید چند هفته ست که حالا با پدرم و مادرم حرف نزده ام .. با وحید و محمد هم .. جز یکی دو خطی که توی جی تاک برای هم می فرستیم گاهی .. محمد نوحه می فرستد، وحید آیه ی قرآن .. جزین حرفی نداریم آخر .. اینقدر دور افتاده ایم که سر در نمی آوریم از روزگار هم .. هفته ی پیش کسی توی فیس بوک برایم نوشته بود که شما دوری هم را به چه امیدی تحمل می کنید؟ برایش نوشتم " به امید ِ معاد جسمانی ..". والله راست گفتم .. به یاد بیوگرافی آیت الله مشکینی .. آنجا که از تبعید و دوری از زن و فرزند نوشته بود ..

..

.

دوست داشتم امروز برایش می نوشتم :

حباب وار برانداز از نشاط کلاه

بوَد که ...

..

.

  • ۹۱/۰۷/۱۰
  • ح.ب

نظرات  (۹)

ما "سال های آخرِ یک آه" هستیم ..
ما خس خسِ ثانیه های آخرِ سال هستیم ..
ما سکوتِ پشت تلفن هستیم ..
.. جزین حرفی نداریم آخر ..
ما " به امید معادِ جسمانی .." هستیم ...
.

بُوَد که پرتو نوری به باغِ ما افتد؟ ..
بُوَد؟ ..
.
خدا نکند ادم دلش گرفته باشد
اینجا میشود تیر خلاص که
سلام
خاطرتون هست چند وقته پیش یه سوال پرسیدم؟
منتظره جوابم
هنوز نمی فهمم
با این پستی هم که نوشتید بیشتر نمی فهمم
ازونجایی که گفتید میگید دوباره گفتم
اگه مایل نباشید اسرار به حرفم نیست
الهی لَهفتی لا یَرُدُّها الّا رَوحک ..
خدایم فقط نسیمِ مهربانیِ توست که اندوه و حسرتم را از دل می بَرد ..
.
.
و قراری لا یَقِرُّ دون دُنُوّی منک .. و دلم جز به قربت جایی آرام نمی گیرد ..
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح‌هـا، لبـخند‌هـا، آوازهـــا

حال من ،در شهر احساسم گم است
از خدا پرسید: اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته‌ای آرزو کردن چه سود دارد؟
خداوند خندید و گفت: شاید در سرنوشتت نوشته باشم: "هر چه آرزو کرد!"
آن موقع که به آن امید دیدار برادران را بسته اید، یوم یفر المرء من اخیه است ... هش باش
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم !

مانده ام با این همه ناصح مشفق در اطرافتان این چه مصیبتی بود که خود را به آن عادت دادید.
تمام قصه همین بود و می گفتم...
حکایت من و تو ؟
هیچ کس نمی داند...
چه بر من و تو گذشته است؟
کس نمی داند
چرا؟
که این سکوت سکوت
من و تو بی تردید
حصار کاغذی ذهن را زهم نشکافت
و خواهش من و تو نیم گامی از تب تن نیز دورتر نگذشت
که در حصار تمنای تن فروماندیم
و در کویر نفس سوز من فروماندیم
نه از حصار تن خویش برون گامی
نه بر گسستن این پای بندها دستی
همیشه می گفتم 
من و سکوت محال است
سکوت عین زوال است
سکوت یعنی مرگ
سکوت نفس رضایت 
عین قبول است
سکوت که در زمینه اشراق اتصال به حق
در این زمانه نزول است
سکوت یعنی مرگ..........

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی