رجعتی باید ..
دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۱، ۰۵:۴۵ ق.ظ
دوباره به بیست ساعت ِ آخر در تهران می رسم. اینبار ولی خلاف همیشه، تنها در خانه نشسته ام. نه می خواهم کسی را ببینم نه جایی بروم و نه حوصله ای حادثه ای خاص را دارم ... همه می پرسند اینبار که بروی دوباره کی می آیی؟. و به همه جواب های متفاوتی می دهم ..
..
.
به قول برادر وحید : " این دم ِ رفتنت، همه پنچر می شوند و انگار تهران سخت می گذرد". برایش جمله ای از کتاب "بار دیگر شهری که دوست داشتم" می خوانم که :
شهرها را نبود ِ ما غریب نمی کند ...
.
.
- ۹۱/۱۰/۱۸
..
و باز هم تجربه ی مکرّر ِ "تنهایی" در میان ِ "تن ها"ست که سراغ می گیرد انگار ...
باشد که بگذرد .. باشد که بگذریم ...
یک روز باید بگذریم از زیر ِ قرآن از خودمان .. بسی نزدیک می نماید آنروز ..