حبذا ..
آرامش محصول راستی و صداقت ست. تردید و اضطراب و ترس، نتیجه ی طبیعی دروغ و بی صداقتی ست. اینست که در میان فتنه هایی که این روزها رخ می دهد، به طرز عجیبی آرامم ..
.
.
پ.ن:
کلاس دوم راهنمایی، معلمی داشتم به نام آقای شریفی. که آدم ِ شریفی بود واقعا. و بین ما رابطه ی قلبی و مودتی بود. یک روز سر کلاس، به خاطر موردی که یادم نیست چه بود، ناراحت شدم ازو .. اعتراض کردم. او برخورد تندی کرد. انتظار نداشتم. در ِ کلاس را محکم به هم زدم و بیرون آمدم. طوری که چارچوب ِ در می لرزید .. ولی شرافت و معرفت به خرج داد. توبیخم نکرد. فقط یک جمله گفت که : " با این وضعیت به هیچ جا نمی رسی .... "
بعد از کنکور، اتفاقی جایی دیدمش. از وضع تحصیلی و فکری ام گفتم برایش. با غرور و تبختر. بعد این خاطره را یاد آوری کردم که، یادتان هست گفته بودی به هیچ جا نمی رسی !!؟.. بعد او رو کرد به من و گفت : " دیدی راست گفته بودم! .. "
.
.
القصه. خدایا به من حکمت و صبر عطا کن. حکمت بیاموز تا موضوعات را درست بفهمم .. و صبر عطا کن که جلوی نفسم را بگیرم و بر اساس حکمت تصمیم بگیرم ..
- ۹۱/۱۲/۰۸
الا بذکرالله تطمئن القلوب...